میگویند طریقه‌ سقراط قابلگى بود، چون از عقول مردم نتیجه را مانند فرزند بیرون مى‌آورد.

مثلا از طرف مى‌پرسید:
آیا یخ سرد است؟
او جواب مى‌داد: بلى.
مى‌گفت: آیا سردى ضدى دارد؟
- بلى.
- آن ضد کدام است؟
- حرارت.
آیا ممکن است یخ گرم باشد؟
- نه، چون گرمى ضد سردى است و چیزى صفتى بر ضد طبیعت خود را نخواهد داشت.


باز مى‌پرسید: آیا عدد سه فرد است؟
- بلى.
- آیا فرد ضدى دارد؟
- بلى، زوجیت.
-آیا ممکن است عدد سه زوج باشد؟
- نه، زیرا که زوجیت ضدّ فردیت است.

بعد از اینها گفت:
آیا زندگى ضد دارد؟
- بلى، مرگ.
- اصل زندگى به چیست؟
- به جان که ذاتا زنده است و بدن به واسطه جان زنده است.
- همین طور که تصدیق نمودى عدد سه که ذاتا فرد است زوج نمى‌شود و یخ هرگز گرم نخواهد بود همین طور جان، که ذاتا زنده است، ضد خود را نخواهد پذیرفت.

این بود سخن سقراط، در این مقام درباره موجودى که ذاتا زنده است، ضد خود را، که مرگ است، نمى‌پذیرد، یعنى چنین موجودى متلاشى نمى‌شود و زوال و فنا ندارد.
اگر مانند نفس ناطقه است، که حدوثا جسمانى و بقاء روحانى است، موجودى ابدى خواهد بود و براى همیشه هست و «تا» و «إلى» و «حتى» براى او نیست، اعنى پایان ندارد.

در قصیده‌اى گفته‌ام:

زین سپس ماییم و آنچه در دل خود کاشتیم
نى دگر ما را الى و نى دگر حتّى ستى
  
***
منبع: دروس معرفت نفس، علامه حسن زاده آملی. صفحه  371.