۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرفان» ثبت شده است

سخن بسیار بلند امیرالمومنین

سخن بسیار بلند امیرالمومنین

لسان اللّه امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود:

و اعلم ان کل عمل‏ نبات‏ و کل نبات لا غنى به عن الماء و المیاه مختلفة فما طاب سقیه طاب غرسه و حلت ثمرته و ما خبث سقیه خبث غرسه و أمرت ثمرته‏.

این سخن بسیار بسیار بلند است.

فرمود: هر عملى نباتى (گیاهی) است و نبات را از آب بى ‏نیازى نیست، و آب ها گوناگونند، آن نباتى که آب وى پاکیزه است غرس (نهال) وى پاک و میوه ‏اش شیرین شود و آن‏که آب وى بد، غرس وى بد و بارش تلخ گردد.
بارها از ما شنیده ‏اید که گفتیم اعمال شما بذرهایى است که در مزرعه جانتان مى‏ افشانید.

 

۰ نظر ۹۸/۰۵/۳۱
۷۰۷ بازديد
مثل دنیا و آخرت

مثل دنیا و آخرت

حکما مثلى زده‌اند، حال دنیا و آخرت را گفته‌اند: مملکتى بود که چون سر سال شدى پادشاه کهنه را بکشتى نشاندندى و به ساحلى بى‌آب و گیاه بردندى و برهنه آنجا سر دادندى و خود بازگشتندى و صباح بر در دروازه شهر منتظر نشستندى، اول کسى از غریبان که آمدى او را بر خود پادشاه کردندى و او عادت ایشان ندانستى، باز چون سر سال شدى با او همان کردندى که با پادشاه اول، همیشه عادت ایشان این بودى!
یک نوبت مردى غریب صباح سر سال اتفاقا به آن شهر رسید، جماعتى را دید که منتظر نشسته‌اند، چون او را دیدند به استقبال آمدند و با اعزاز و اکرام تمام، او را به اندرون شهر بردند و بر تخت نشاندند و کلید خزاین پیش او آوردند و او را بر خود پادشاه ساختند. او مردى زیرک بود، با خود اندیشید که من مردى غریبم و عادت و طریقت این جماعت نمى‌دانم که حقیقت حال ایشان چیست و در چه کارند، على العمیا در این خوض کردن معنى ندارد؛ وظیفه آن است که یکى را از ایشان به کثرت انعام و احسان با خود دوست و مهربان و مخلص و یک جهت سازم تا سرّ کار ایشان بر من آشکارا گرداند، آن‌گاه ببینم که مصلحت چیست.
چنین کرد، با یکى از ایشان دوستى آغاز کرد تا به اخلاص و اتحاد رسید، بعد از آن حقیقت حال از او بازپرسید، او چنانچه بود باز نمود.


او خفته بود بیدار شد، غافل بود آگاه گشت، روى به تدبیر کار خویش آورد؛ پنهان از اهل مملکت بنّایان را طلب کرد و به آن ساحل فرستاد، تا آنجا مملکتى بنا کردند، مقنّیان فرستاد، تا قنوات استخراج نمودند، مزارعان و فلاّحان را فرستاد تا مزارع و بساتین بیرون آوردند، پیوسته غلامان و کنیزان خریدى، ترک و هندى و غیره و به آنجا فرستادى، تا به تدریج در عرض آن یک سال، آنجا مملکتى معمور شد و هرچه یافتى از مال و اسباب و فرش و ثیاب و امتعه و دواب، همه را آنجا فرستادى و خود به قوت لایموت و سختى و تنگى به سر بردى و هیچ عیش نکردى و بزرگى و جاه و تجمّل را پروا نداشتى.
چون سر سال شد، روزى امرا و ندیمان و اعیان آمدند و گفتند: پادشاهان قدیم را عادت بود که در این روز به کشتى نشستندى و به عزم تفرج و شکار بحر و استنشاق بیرون رفتندى، اگر پادشاه رغبت فرماید دور نباشد.
او دانست که ایشان در چه کارند، اما چون کار خویش از پیش ساخته بود، اندیشه نداشت، اجابت کرد و با جماعت به کشتى نشست. چون به ساحل آن طرف رسیدند، او را برهنه کردند و به ساحل سر دادند!
او راست راه مملکت خویش که از پیش ساخته بود پیش گرفت، چون اهل مملکت او را بدیدند با جامه‌هاى زربفت و مرکب‌هاى نفیس، پیش دویدند و او را به تجمل تمام به مملکت دربردند و بر تخت نشاندند، آنجا بر تخت نشست و به دل امن به پادشاهى و کامرانى مشغول شد.
اکنون آن مملکت که اوّلا مذکور شد، مثل این جهان است و ساحل بى‌آب و گیاه مثل آن جهان، و مؤمن که پیوسته تقدیم عمل صالح مى‌کند که:
برگ عیشى به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس، تو پیش فرست

و در جهان به مشقت و سختى به سر مى‌برد و هرچه بر آن دست یافت، ذخیرۀ آخرت خویش مى‌سازد و در راه خداى عزّ و جلّ صرف مى‌کند، آن پادشاه زیرک است؛ چون او را به ساحل آن جهان انداختند، غلمان و حور که به پاداش کردار او آفریده گشته‌اند مى‌آیند و او را به قصرها و سرابستان‌ها که به اعمال خویش آن را بنا کرده، چنانچه در حدیث آمده که «انّ الجنة قیعان و انّ غراسها سبحان اللّه» الحدیث- مى‌برند، و بر ارائک به پادشاهى جاوید مى‌نشانند که «اهل الجنة ملوک».
اکنون نادانان که به عیش و خوشى این جهان مشغولند و اندیشۀ آخرت خویش نمى‌کنند تا آن ساعت که ایشان را برهنه در گور نهند، که ساحل بى‌آب و گیاه است، و خود بازگردند، آن پادشاهان جاهل‌اند که حقیقت حال نمى‌دانستند تا آن زمان که ایشان را برهنه کرده، در ساحل سرمى‌دادند و عریان و گریان در بیابان سرگردان مى‌گشتند، جز آنکه ایشان آخر بمیرند و برهند! اما جاهل که در ساحل آن جهان افتاد هرگز نمیرد که لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى -و یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ .
و آن دوست مهربان که پادشاه را راه نمودى کرد و از حقیقت حال آگاه گردانید، مرشد و انسان کامل است که آدمى را از ناپایدارى این جهان و ظلمت و وحشت آن جهان که بازگشت او به آنجا است، آگاه مى‌گردانید تا از پیش کارسازى کند و مرگ را آماده شود و به زندگانى دو روزۀ دنیا فریفته نشود و در جهان، به قوت لایموت به سر برد و هر چه یابد در راه خداى عزّ و جلّ صرف کند، که هرچه براى خود صرف مى‌کند فانى مى‌شود و هرچه براى خداى عزّ و جلّ صرف مى‌کند، جهت او باقى مى‌گردد.

۰ نظر ۹۸/۰۳/۲۱
۶۵۷ بازديد
اهمیت کتب حکمی و عرفانی در آثار علامه حسن زاده آملی

اهمیت کتب حکمی و عرفانی در آثار علامه حسن زاده آملی

1. (هزار و یک کلمه، ج‏1، ص 290):
در رساله اعتقاداتم گفته‏ ام: اعتقاد من این است که صحف علوم عقلى و عرفانى اساسى و اصیل، تفسیر انفسى خطاب محمّدى و کشف تامّ احمدى ‏اند- صلّى اللّه علیه و آله و سلم- که بدون دراست و تعلیم و تعلّم آنها فهم اسرار نهفته در آیات و روایات براى نفوس غیر مکتفیه حاصل نمی ‏شود، فافهم.

2. (هزار و یک کلمه، ج3، ص 184):
انسان با فقدان شفاء و اشارات شیخ الرئیس و شرح اشارات خواجه طوسی و فتوحات و فصوص شیخ اکبر محیی‌ الدین و شرح علامه قیصری در فصوص الحکم و مصباح الانس ابن فناری و اسفار صدرالمتالهین، در بیان معارف الهی کتاب و سنت احساس غربت و خلأ می کند.

3.
(کیهان اندیشه/مهر ۶۸):
بعضی از بزرگان در ماه مبارک رمضان، شرح فصوص قیصری تدریس می فرمودند، از ایشان سوال شد که در ماه رمضان به چه اشتغال دارید؟ فرمود به تفسیر قرآن مشغولیم؛ و راستی این طور است که کتب عرفانی، تفسیر انفسی قرآن مجیدند… کتب عرفانی فتوحات و مصباح الانس و فصوص … اینها تفسیر انفسی قرآن مجیدند.

4. (حاشیه بر اسفار "مفاتیح الاسرار" ج2 ص6):
« ولعمری من اعتزل عن الکتب العقلیه والصحف العرفانیه مما أهدتما الأیادی النوریه ک "تمهیدالقواعد" و "شرح القیصری علی فصوص الحکم" و" سرح العیون فی شرح العیون" و" مصباح الانس" و" شرح المحقق الطوسی علی الاشارات" و"الأسفار" و"الشفاء" و"الفتوحات المکیه"،  فقد عزل نفسه عن فهم الخطاب المحمدی –ص- و حرمها من النیل بسعادتها القصوی» انتهی.
ترجمه:
به جانم قسم! آن که از کتب عقلی و صحف عرفانی یعنی مطالعه ی کتاب هایی همچون تمهید القواعد، شرح قیصری بر فصوص الحکم و سرح العیون فی شرح العیون و مصباح الانس و شرح محقق طوسی بر اشارات و اسفار و شفا و فتوحات مکیه خود را دور کند، همانا خود را از فهم خطاب محمدی-ص- یعنی قرآن دور کرده است و جان خود را از نیل به سعادت قصوایش محروم ساخته است.


5.
(هزار و یک کلمه، ج‏3، ص: 46):
مردم اجتماع ما خواه بپذیرند و خواه نپذیرند- که سرانجام خواهند پذیرفت- بدانند که آنچه از قلم أعلاى آحاد حکماى الهى، قرنى بعد از قرنى در صحف نوریّه و کتب قیّمه آنان به کتابت آمده است، تفسیر انفسى آیات و روایات است.

6.
(کلمه علیا در توقیفیت اسما، ص: 43):
به راستى اگر دراست و تعلیم و تعلم مثل تمهید القواعد و شواهد ربوبیه و شرح اشارات‏ خواجه طوسى و فصوص‏ الحکم و شروح آن بویژه شرح علامه قیصرى بر آن و اسفار و مصباح‏ الانس و شفا و فتوحات مکیه نباشد، فهم اسرارى که در مثل این حدیث که بیان بطون آیات قرآنى اند نهفته اند میسور نگردد. و به حقیقت باید صحف کریمه یاد شده را تفسیر انفسى براى اعتلاى فهم خطاب محمدى صلى الله علیه و آله و سلم دانست.
من آنچه شرط بلاغ است با تو مى گویم‏
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال‏

7. (هزار و یک کلمه، ج‏1،ص 102):
 در اثناى تدرّس و تعلّم علوم عقلى و صحف‏ عرفانى‏ دچار وسوسه‏اى سخت سهمگین و دژخیم و بدکنشت و بدسرشت در راه تحصیل اصول عقاید حقه به برهان و عرفان شده‏ ام، و آزرده خاطرى شگفت از حکمت و میزان که از هر سوى شبهات گوناگون به من روى مى‏ آورد. ریشه این شبهات و وسوسه‏ ها از ناحیت انطباق ظواهر شرع انور -على صادعه الصلوة و السلام- با مسائل عقلى و عرفانى بوده است که در وفق آنها با یکدیگر عاجز مانده بودم، و از کثرت فکرت به خستگى و فرسودگى موحش و مدهش مبتلا گشته‏ام، و از بسیارى سؤال از محضر مشایخم:
آن عالمان دین به حق در سماى علم‏         سیّاره و ثوابت والا گهر مرا
بیم جسارت و ترس اسائه ادب و خوف ایذاء خاطر و احتمال بدگمانى مى‏ رفت.
این وسوسه- چنان که گفته‏ ایم- موجب بدبینى به علوم عقلى، و سبب بیزارى از منطق و حکمت و عرفان شده است. و لکن به رجاء این که "لعلّ اللّه یحدث بعد ذلک أمرا" در درسها حاضر مى ‏شدم، و راز خویش را إبراز نمى‏ کردم، و از تضرّع و زارى اعاظم حکماء در نیل به فهم مسائل اندیشه مى‏ کردم، مانند گفتار صاحب اسفار در مسأله اتحاد نفس به عقل فعّال و استفاضه از آن که فرمود:
و قد کنّا ابتهلنا إلیه بعقولنا، و رفعنا إلیه أیدینا الباطنة لا أیدینا الداثرة فقط، و بسطنا أنفسنا بین یدیه، و تضرّعنا إلیه طلبا لکشف هذه المسألة و أمثالها ... (
اسفار، ج 1، ص 284)
تنها چیزى که مرا از این ورطه هولناک هلاک، رهایى بخشید لطف الهى بود که خویشتن را تلقین مى ‏کردم به این که: اگر امر دایر شود بین نفهمیدن و نرسیدن مثل توئى، و بین نفهمیدن و نرسیدن مثل معلم ثانى ابو نصر فارابى، و شیخ رئیس ابو على سینا، و شیخ اکبر محیى الدین عربى، و استاد بشر خواجه نصیر الدین طوسى، و ابو الفضائل شیخ بهائى، و معلم ثالث میرداماد، و صدر المتألهین محمد شیرازى، آیا شخص مثل تو به نفهمیدن و نرسیدن اولى است، یا آن همه‏ اسطوانه‏ هاى معارف؟
و همچنین خودم را به یک سو قرار مى‏ دادم، و اکابر دیگر علم را که از شاگردان بنام آن بزرگان بودند، و نظائر آنان را، به سوى دیگر، و سپس همان مقایسه را پیش مى‏ کشیدم و به خودم تلقین مى ‏کردم. تا منتهی مى‏ شدم به اساتیدم که به حق وارثان انبیاء و خازنان خزائن معارف بوده ‏اند- رفع اللّه تعالى درجاتهم- که باز خودم را به یک جانب و آن حاملان و دائع علم و دین را به جانبى، و همان مقایسه و تلقین را إعمال مى‏ کردم که تو اولائى به نفهمیدن یا این مفاخر دهر؟ نظیر مطلبى را که علامه شیخ بهائى درباره شیخ اجل صدوق که قائل به سهو النبى شده است، فرموده است: هرگاه امر دائر شود بین سهو رسول و سهو صدوق، صدوق اولى بدان است.
از این مقایسه قدرى آرام مى‏ گرفتم، تا بارقه‏ هاى الهى چون نجم ثاقب بر آسمان دل طارق آمد، و در پناه ربّ ناس از وسواس خنّاس نجات یافتم ففاض ثم فاض.
۰ نظر ۹۶/۰۳/۲۹
۱۰۳۸ بازديد
چماقی به نام تکفیر فلاسفه!

چماقی به نام تکفیر فلاسفه!

باید توجه داشت که تکفیر برخی اهل نظر و تفکر در تاریخ اسلام، بلکه در تاریخ همه ادیان امری بی سابقه نبوده و چماق تکفیر تنها به تارک (امثال) صدر المتالهین فرود نیامده است، بسیارند کسانی که در اثر برخی از گستاخی ها در جهان فکر و نظر، به این اتهام از جامعه مطرود گشته و با رنج و محنت فراوان روبرو شده اند. ماجرای تکفیر شدگان و شرح زندگی آنان فصلی غم انگیز را در تاریخ و فرهنگ بشری تشکیل می دهد که بررسی آن از حوصله این مقال بیرون است.

آنچه در اینجا شگفت انگیز می نماید این است که آنچه در نظر برخی از مردم باعث تکفیر صدر المتالهین گشته است، ضدّ آن نیز از اسباب تکفیر شیخ الرئیس ابو علی سینا به شمار آمده است. دشمنان صدر المتالهین در مقام تکفیر وی روی این نکته تاکید می گذارند که این فیلسوف راه تقلید و تصدیق سخن پیامبر را رها کرده و طریقه نظر و استدلال عقلی را در باب معاد در پیش گرفته است. اما دشمنان شیخ الرئیس ابو علی سینا به این جهت او را تکفیر می کنند که این فیلسوف طریق نظر و استدلال عقلی را در همین باب رها کرده و (فقط)‌ راه تصدیق و تقلید سخن پیامبر را پیش گرفته است (در حالی که هیچکدام از این اتهامات روا نمی باشد.)

به عبارت دیگر می توان گفت اگر صدر المتالهین به جرم نظر و استدلال عقلی در یک مسئله اعتقادی تکفیر شده است، شیخ الرئیس ابو علی سینا در همان مسئله به جرم و گناهِ بی نظری مورد اتهام و تکفیر قرار گرفته است و در اینجاست که این پرسش پیش می آید:

اگر در یک مسئله عقلی هم نظر عقلی داشتن و هم نظر عقلی نداشتن هر دو موجب تکفیر می گردد، راه صواب و طریقی که در آن تکفیر تحقق نمی پذیرد، کدام است؟ به سخن دیگر گفته می شود اگر نظر عقلی داشتن خطا و کفر است، نظر عقلی نداشتن نیز جرم و گناه به شمار می آید،‌ پس راهی که در آن کفر و گناه نباشد کدام خواهد بود؟!

یکی از شعرای آگاه دل در این مورد چنین گفته است:

نه در مسجد دهندم ره که مستی

نه در میخانه کاین خمّار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است؟

غریبم بی کسم آن ره کدام است؟!

این چهره  های تابناک فلسفی هر چند در برهه ای از زمان و برای برخی از مردم در زیر ابر های تیره ی تکفیر مستور مانده اند، ولی از پرتو اندیشه ی آنان بسیاری از اهل نظر و فکر بهره مند گشته اند. 


۱ نظر ۹۴/۱۱/۳۰
۸۱۶ بازديد

چرا عرفاء عالمان به علم فکری را نکوهش می کنند؟

دلیل آنکه عرفا عالمان به علم فکری را نکوهش می کنند چیست؟
حضرت استاد علامه حسن زاده آملی در فصل نهم رساله گهر بار خود به نام «قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند» به نیکویی به جواب این سوال پرداخته و در ضمن اشارت به شش مطلب أساسی در فصل مذکور این پندار را پاسخ گفته اند و ما در اینجا به بخشی از عبارات آن به نحو تلخیص و اندکی تصرف ، تبرک می جوییم:
به طور کلی می توان نکوهش و مذمت منطق و فلسفه را از زبان اهل عرفان به چند دلیل دانست:

یکی آنکه چنین نکوهشی به صاحبان علوم فکری چون منطق، از ناحیه ی انحرافی شگفت تاریخی است که باید بدان آگاه بود تا دانسته شود که نکوهش در واقع به مردم بود نه به خود علم منطق .
بیانش این که اصحاب معارف در اصطلاح تفسیر و کلام مثل براهمه ، اعتماد بر معرفت و عقل خود داشتند و می گفتند ما را نیازی به پیامبران نیست، زیرا که اگر کلام آنان موافق عقل و معرفت است همین است که ما خود داریم ، و اگر مخالف عقل و معرفت است ، مسموع نیست . لاجرم معتقدان به پیامبران و ادیان الهی آنان را ملحد می دانستند و اعتماد آنان را بر دانش و بینش و کاوش علمی بر اساس علم منطق ردّ و نکوهش می کردند که نکوهش به طور مستقیم به اصحاب معارف تعلق می گرفت. از این روی که فقط اعتماد بر عقل و معرفت خود کردند و در این حدّ توقف نمودند ، نه اینکه علم منطق را خدمت کرده باشند و دیگران چون واقعیت قضیه آگاه نبودند پنداشتند که آنان به طور مستقیم علم منطق را نکوهش می کردند و کم کم این نادرست را ندانسته دامن زدند .

دوم آنکه نظر عمده عارفان از نکوهش عقل و منطق دعوت اهل منطق به عرفان عملی است ، چنانکه همین نکوهش را به کسانی که فقط به عرفان نظری اکتفا کرده اند ، دارند .

البته دارایی غیر از دانایی است و از دارایی تعبیر به عشق و ذوق می کنند که چشیدن و یافتن و رسیدن است و در مقابل عبارت پردازی و سجع و قافیه سازی جز صنعت نیست و ذوق شهود است که مایه عزت و سبب سعادت است .
لذا خواجه حافظ گوید :

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد

و به همین مفاد و مضمون با عالمان و واعظانی که در محراب و منبر دیگرند و چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند سخن بسیار دارد.
در کتب اخلاق در مذمت واعظان و عالمانی که صنعت و کسوت خود را تور شکار دنیا و کشکول گدایی خود قرار داده اند بسیار سخن گفته اند و بلکه آیات و روایات در این موضوع بسیار است. این قرآن کریم است که می فرماید :(مثل الذین حملوا التوراه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا)(جمعه/6).
یعنی :

علم چندان که بیشتر خوانی                       چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند                             چارپایی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر                    که بر او هیزم است یا دفتر

پس مذمت این فرق ، علم منطق را نه چنان است که دیگران می پندارند که علم منطق منتج و موصول به مطلوب نیست، بلکه این دعوت دانشمندان منطقی به مراتب عالی تر یعنی مراتب عیان و ذوق و وجدان و شهود است ، به تعبیر دیگر دعوت به عرفان عملی می باشد که شعبه أهّم اخلاق و مهمترین همّ انسان است .

خلاصه اینکه نکوهش آنان نه تنها به علم منطق است بلکه به مطلق علم عاری از سلوک عرفانی است زیرا که حقیقت سلوک عرفانی تخلّق به اخلاق رحمانی و تأدّب به آداب قرآنی است . از آن علوم عاری تعبیر به علم رسمی می کنند و از این به علم عاشقی .

سوم آنکه علم مذموم در نزد اهل عرفان و در کلمات آنان، عقل نظری است و مرادشان از عقل نظری همان کسب معارف و استنتاج علوم از اشکال منطقی است، نه این که مراد آنان نکوهش عقل به نحو اطلاق بوده باشد که هیچ عقلی بدان تفوّه نمی کند.
این عقل مذموم در مقابل قلب به اصطلاح عارف است که محمود اوست. چه این که عقل نظری را قید و عقال می داند و قلب را که در تحوّل و تقلّب است، محل قابل انواع تجلیّات.
پس دانسته شد که مذمت عقل در اصطلاح عارفان ناظر به عقل نظری است که از آن تعبیر به عقل جزیی می کنند نه مذمت عقل کلی که دیگران پنداشته اند ،
به قول ملّای رومی :

عقل جزوی عقل را بدنام کرد
کام دنیا مرد را ناکام کرد

چهارم آنکه دست فکر نظری در معرفت برخی چیزها کوتاه است، و لکن از طریق معرفت شهودی علم بدان ها به نحوی صورت پذیر است، لذا عبارات عارفان را می بینیم که می فرماید تحصیل علم بدان گونه چیزها از فکر نظری میسور نیست. دیگران از ظاهر عبارات آنان پنداشته اند که آنان مطلقاً حکمت نظری را مردود می دانند و برهان منطق را منتج علم یقینی نمی شناسد . و حال اینکه این پنداری نا صواب درباره ی آنان است و اگر متصوفی به اطلاق ، فکرت نظری را مذمت کند و ناصواب داند به تعبیر صاحب اسفار باید او را از جهله ی صوفیه دانست.
۱ نظر ۹۴/۱۱/۰۹
۱۰۰۱ بازديد

نشانه توکّل

به آن بحر اندوه، آن راسخ‏تر از کوه، آن آفتاب الهى‏، شیخ ابو الحسن خرقانی گفتند:

«نشان توکّل‏ چیست؟»

گفت: «آن که شیر و اژدها و آتش و دریا و بالش، هر پنج تو را یکى بود».

۳ نظر ۹۴/۰۴/۲۱
۱۰۷۳ بازديد

فیلمی از مزار شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی

فیلمی از مزار شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی، همراه با مختصری از بیوگرافی ایشان،

تدوین و تنظیم توسط وبلاگ قاصدون:


مشاهده و دریافت فیلم:
www.aparat.com/v/GyCJp
۱ نظر ۹۴/۰۴/۰۸
۱۰۸۰ بازديد

نسبت دنیا به آخرت = نسبت متناهی به غیر متناهی

نامه ای تأمل بر انگیز از یکی از اعاظم عرفاء:

خداى عزّ و جلّ به حکمت چنین کرده که آدمیان به تدریج میرند، و بعضى در نظر بعضى، تا موجب بیدارى باقیان گردد، امّا آدمى به حیوانات عجم ماند، قصّاب گوسپندى را خسبانیده و مى‌کشد، آن گوسپند دیگر از سر فراغت علف مى‌خورد! هر کس باید که خود را او بیند براى آنکه عن قریب او خواهد بود و تأمّل کند که آن دم که او مى‌رفت کار و بار این جهان بر او چه خنک بود و از گرمى‌ها که در آن کرده چه شرمنده و سرافکنده، پشیمان و نادم، مگر یاد حىّ قیوم که آن او را در آن دم دستگیرى مى‌کرد. ناچار تمنى داشت که اى کاش آن گرمى‌ها همه در این کار بودى.

  چون توانستم ندانستم چه سود

چون بدانستم توانستم نبود

شما که هنوز مى‌توانید، فرصت بر خود فوت مکنید، پیش از آنکه شما را نیز همین باید گفت!

اى اخوان! تعجب از کار آدمى نمى‌کنید، وظیفه آن بود که آدمى نسبت مدّت بودن او در این جهان به مدّت بودن او در آن جهان ملاحظه کند و از عمر خود به آن نسبت در کار این جهان و آن جهان صرف کند، مثلا اگر مدّت بودن او در این جهان عشر (یک دهم) مدّت بودن او است در آن جهان، عشر عمر صرف این جهان کند و باقى صرف آن جهان، و شما دانید که چنین نسبت در عمر نتوان یافت، براى آنکه هر نسبت که در آن ملاحظه کند نسبت متناهى است به متناهى و نسبت مدّت این جهان به مدّت آن جهان نسبت متناهى به غیر متناهى، و هرگز نسبت متناهى به متناهى مساوى نسبت متناهى به غیر متناهى نباشد، پس هیچ از عمر براى کار دنیا نمى‌ماند و عجب آن که آدمى هیچ از عمر براى کار آخرت نگذاشته...

۲ نظر ۹۴/۰۲/۰۷
۹۹۱ بازديد

پندی که گذشته تو به تو میدهد

متنی که مطالعه خواهید کرد، برگرفته از نامه عرفانی یکی از عرفای قرن نهم به یکی از شاگردان خود است که حاوی مضامین بسیار عالیه ای است. شاید بتوان گفت هر انسان بیداری که با جان خود این نوشته ها را دریابد، به فکر خویشتن می افتد و تحولی عظیم در او یافت می شود...

"اى ولى من! اى حبیب من! برادرِ گذشته تو حاضر است و به تو مى ‏گوید اگر بشنوى، و پند مى‏ دهد اگر دریابى، چه مى‏ گوید؟

مى‏ گوید: اى نور دیده من، اى راحت دل من، اى برادر بزرگ من، زینهار که جز کارى که بعد از مرگ تو را سود دهد نکنى، که من نیز چون تو بودم، همین هواها و رغبتها و امل‏ها که تو دارى داشتم، مرگ میان من و آنها حایل شد و اکنون سر و کارم با کردارهاى خود است، در پس دیوار برزخ تنها بمانده، برادر به کار خویش مشغول، فرزند به کام خود در کار، نه کسى را از من یاد و نه کسى مرا به فریاد مى ‏رسد، جز عمل‏هاى من مرا مونسى نیست، چه سود مرا که برادر در کار و فرزند به کام، چون من اینجا به خود درمانده ‏ام، اى کاش هرچه کردمى براى خود کردمى تا اکنون از آن برخوردمى. اى کاش، اى دریغ، 

«اى دریغا کز دریغا نیست سود».

اکنون تو اى برادر من، زندگانى خود را دریاب و همه آن در کار خویش کن، حالِ مرا وسیله اعتبار خویش ساز، یقین دان که چون من از تو کوچکتر بودم بمردم، تو هم جاوید نمانى، نصیب خود را از دنیا فراموش مکن، نصیب تو جز آن نیست که در قبر مونس تو و در عرصات دستگیر تو باشد، باقى نصیب دنیا است از تو، نه نصیب تو است از دنیا.

این است پندهاى برادر مرحوم که شما را مى‏ دهد، اگر نمى‏ شنوید چون ترجمان به شما رسانید همان است، به آن عمل کنید تا رستگار شوید؛ و السّلام علیکم و رحمة اللّه."

۴ نظر ۹۳/۱۲/۱۳
۱۴۸۲ بازديد

رفع شبهه علامه حسن زاده آملی با نزول بارقه ی الهی

مطلبی را که هم اکنون در وبلاگ مطالعه می کنید، دارای اهمیت بسیار زیادی است، دو نکته مهم از این مطلب برداشت میشود که یکی اثبات طریق حقه عرفان و فلسفه الهی است که در حقیقت "عرفان و قرآن و برهان از همدیگر جدایی ندارند"، و نکته مهم دیگر متنی است که با رنگ سبز مشخص کرده ایم که خواننده این متن خودش به اهمیت آن واقف است.

آنکس که به کوی آشنایی است

داند که متاع ما کجایی است

حال خوانندگان محترم وبلاگ را دعوت به مطالعه ی فرمایش حضرت علامه حسن زاده آملی میکنم:

اینک بر سر آنم که به مناسبت رویداد سخن حکایتى از حالت دیرین خویش پیش کشم شاید که برخى را سودمند افتد و مایه آگاهى و هشیارى خواننده اى گردد و آن این که :

در اثناى تدرس و تعلم علوم عقلى و صحف عرفانى دچار وسوسه اى سخت سهمگین و دژخیم و بدکنشت و بدسرشت در راه تحصیل اصول عقاید حقه به برهان و عرفان شده ام و آزرده خاطرى شگفت از حکمت و میزان که از هر سوى شبهات گوناگون به من روى مى آورد .

ریشه این شبهات و وسوسه ها از ناحیت انطباق ظواهر شرع انور -على صادعه الصلوة والسلام- با مسائل عقلى و عرفانى بوده است که در وفق آنها با یکدیگر عاجز مانده بودم و از کثرت فکرت به خستگى و فرسودگى موحش و مدهش مبتلا گشته ام و از بسیارى سؤال از محضر مشایخم :

آن عالمان دین به حق در سماى علم

سیاره و ثوابت والا گهر مرا

بیم جسارت و ترس اسائه ادب و خوف ایذاء خاطر و احتمال بدگمانى مى رفت . این وسوسه چنانکه گفته ایم موجب بدبینى به علوم عقلى و بیزارى از منطق و حکمت و عرفان شده است .

و لکن به رجاء این که لعل الله یحدث بعد ذلک امرا در درسها حاضر مى شدم و راز خویش را ابراز نمى کردم و از تضرع و زارى اعاظم حکماء در نیل به فهم مسائل اندیشه مى کردم مانند گفتار صاحب اسفار در مساله اتحاد نفس به عقل فعال و استفاضه از آن که فرمود :

و قد کنا ابتهلنا الیه بعقولنا و رفعنا الیه ایدینا الباطنة لا ایدینا الدائرة فقط و بسطنا انفسنا بین یدیه و تضرعنا الیه طلبا لکشف هذه المساله و امثالها . . . ( اسفارج 1 ط 1 ص 284 ) .

تنها چیزى که مرا از این ورطه هولناک هلاک رهایى بخشید لطف الهى بود که خویشتن را تلقین مى کردم به این که :

اگر امر دایر شود بین نفهمیدن و نرسیدن مثل تویى و بین نفهمیدن و نرسیدن مثل معلم ثانى ابونصر فارابى و شیخ رئیس ابوعلى سینا و شیخ اکبر محیى الدین عربى و استاد بشر خواجه نصیرالدین طوسى و ابو الفضائل شیخ بهایى و معلم ثالث میر داماد و صدر المتالهین محمد شیرازى آیا شخص مثل توبه نفهمیدن و نرسیدن اولى است یا آن همه اسطوانه هاى معارف ؟

و همچنین خودم را به یک سو قرار مى دادم و اکابر دیگر علم را که از شاگردان بنام آن بزرگان بودند و نظایر آنان را به سوى دیگر و سپس همان مقایسه را پیش مى کشیدم و به خودم تلقین مى کردم تا منتهى مى شدم به اساتیدم که بحق وارثان انبیاء و خازنان خزاین معارف بوده اند رفع الله تعالى درجاتهم که باز خودم را به یک جانب و آن حاملان و دایع علم و دین را به جانبى و همان مقایسه و تلقین را اعمال مى کردم که تو اولایى به نفهمیدن یا این مفاخر دهر ؟

نظیر مطلبى را که علامه شیخ بهایى درباره شیخ اجل صدوق که قایل به سهو النبى شده است فرموده است:

هر گاه امر دایر شود بین سهو رسول و سهو صدوق صدوق اولى بدان است.

از این مقایسه قدرى آرام مى گرفتم تا بارقه هاى الهى چون نجم ثاقب بر آسمان دل طارق آمد و در پناه رب ناس از وسواس خناس نجات یافتم ففاض ثم فاض .

و کانّ کلام کامل و سخن دلپذیر صاحب اسفار ذکر قلبى شد که :

حاشى الشریعة الحقة الالهیة البیضاء ان یکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریة و تبا لفلسفه یکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنه ( اسفارجلد 4 ط 1 ص 75 ) .

و چون در رحمت رحیمیه به روى ما گشوده شده است به علم الیقین بلکه به عین الیقین و فراتر به حق الیقین مطالب سهل ممتنع عقلى و عرفانى را رموزى یافته ایم که پى برده ایم اشارات به کنوزى اند .

آرى به آسانى نادانى به دانایى نمى رسد و بسیار سفر باید تا پخته شود خامى .

شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقى خواند معانى دانست، لذا در الهى نامه ام گفته ام :

الهى جان به لب رسید تا جام به لب رسید .

... و از این گونه گفتار به نظم و نثر بسیار داریم اینک گوییم که توفیق نیل به اعتلاى فهم خطاب محمدى ( ص ) بدون ادراک حقایق زبر حکمت متعالیه و صحف عرفانیه به برهان واقعى صورت پذیر نیست.
۱ نظر ۹۳/۱۰/۱۶
۱۲۲۹ بازديد