رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم بدو گفت: اى فلان چگونه صبح کرده اى؟
گفت: یا رسول اللّه صبح کرده ام در حالى که صاحب یقینم.
رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم از گفتار وى به شگفت آمد و گفت: هر یقینى را حقیقتى است، حقیقت یقین تو چیست؟
گفت: اى رسول اللّه یقینم مرا اندوهگین کرد و شبم را به بیدارى و روز هاى گرمم را به تشنگى کشانیده است، تا آنکه گویا من اکنون به عرش پروردگار نگاه مى کنم که براى حساب واداشته شده است و خلائق براى حساب محشورند و من در میان آنانم و گویا که به اهل بهشت مى نگرم که در بهشت متنعّمند و یکدیگر را مى شناسند و بر اریکه ها تکیه داده اند و گویا که اهل آتش را مى بینم که در آتش معذّبند و فریاد برمى آورند و گویا که من اکنون آواز زبانه آتش را مى شنوم که بر گوشهاى من مى پیچد.
رسول اللّه به اصحاب خود فرمود: (هذا عبد نوّر اللّه قلبه) این بنده ایست که خداوند دل او را به ایمان روشن کرده است.
سپس رسول اللّه بدو فرمود: (ألزم ما أنت علیه) از این حال جدا مشو.
آن جوان گفت: یا رسول اللّه براى من از خداوند بخواه که در خدمت تو شهادت را روزى من گرداند.
رسول اللّه بخواست که طولى نکشید آن جوان در بعضى از غزوات نبىّ صلّى اللّه علیه و اله و سلّم بعد از نه نفر که وى دهمین بود شربت شهادت چشید.
منبع: ده رساله فارسى، صفحه 214، حضرت علامه حسن زاده آملی