گویم: آن که خدا دارد چرا بى نور است؟
تعبیر امام سید الشهداء حسین بن امام على علیه السلام در دعاى عرفه چه قدر شیرین و دلنشین و شیوا است که :
ماذا وجد من فقدک و ماالذى فقد من وجدک؟
(کسی که تو را از دست داد، چه چیزی را یافت؟ و و کسی که تو را یافت چه چیزی را از دست داد؟)
آن کس که تو را دارد جانا ز چه محروم است؟
من که نشدم محروم تا با تو بپیوستم
احمد بن اسحق مى گوید: خدمت امام هادى علیه السلام نوشتم که نظر مبارکشان در مورد دیدن خداوند متعال چیست؟ زیرا این مساله مورد اختلاف مردم است.
امام علیه السلام در جواب مى نویسد: دیدن چیزى ممکن نیست ، مگر آنکه میان آن چیز و بیننده ، هوا فاصله باشد و اگر هوایى نباشد و نیز نور هم نباشد، دیگر دیدن امکان ندارد و اگر بگوییم خداوند را مى توان دید، لازمه اش آن است که خداوند را به دیگر مخلوقات تشبیه کرده باشیم .
به آن بحر اندوه، آن راسختر از کوه، آن آفتاب الهى، شیخ ابو الحسن خرقانی گفتند:
«نشان توکّل چیست؟»
گفت: «آن که شیر و اژدها و آتش و دریا و بالش، هر پنج تو را یکى بود».
عیسی(ع) بسیار خندیدی، یحیی(ع) بسیار گریستی.
یحیی به عیسی گفت که «تو از مکرهای دقیق حق ایمن شدی که چنین می خندی؟»
عیسی گفت که «تو از عنایت ها و لطف های دقیق لطیف غریبِ حق، غافل شدی که چندینی می گریی؟»
ولیی از اولیاء حق در این ماجرا حاضر بود.
از حق پرسید: «از این هر دو، که را مقام عالی تر است؟»
جواب گفت که «اَحسَنُهُم بی ظَنّاً، یعنی اَنَا عِندَ ظَنِّ عَبدیِ بی: من آن جا اَم که ظَنّ بنده ی من است.»
حقّ تعالى منزّه است از خویش و از اقربا لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ ، هیچکس به او راه نیافت الا به بندگى. الله اَلْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ. ممکن نیست که بگویى آن کس را که به حق راه یافت او از من خویش تر و آشناتر بود و او متعلّقتر بود از من. پس قربت او میسّر نشود الا به بندگى. او معطى على الاطلاق است. دامن دریا پر گوهر کرد و خار را خلعت گل پوشانید و مشتى خاک را حیات و روح بخشید بىغرض و سابقهاى و همۀ اجزاى عالم از او نصیب دارند.
کسى چون بشنود که در فلان شهر کریمى هست که عظیم بخشها و احسان مىکند، بدین امید البتّه آنجا رود تا ازو بهرهمند گرد. پس چون انعام حقّ چنین مشهور است و همۀ عالم از لطف او باخبراند چرا ازو گدایى نکنى و طمع خلعت و صله ندارى؟ کاهلوار نشینى که «اگر او خواهد، خود مرا بدهد» و هیچ تقاضا نکنی؟ سگ که عقل و ادراک ندارد، چون گرسنه شود و نانش نباشد پیش تو مىآید و دنبک مىجنباند یعنى «مرا نان ده که مرا نان نیست و تو را هست.» اینقدر تمیز دارد. آخر تو کم از سگ نیستى که او به آن راضى نمىشود که در خاکستر بخسبد و گوید که «اگر خواهد مرا خود نان بدهد ؟» لابه مىکند و دم مىجنباند. تو نیز دم بجنبان و از حق بخواه و گدایى کن که پیش چنین معطى گدایى کردن عظیم مطلوب است.
منبع: فیه ما فیه، صفحه 194، مولانا جلال الدین محمد بلخی
این مطلب مسلّم است که انسان عین موجود خارجى را درک نمى کند، بلکه مدرکات انسان در خود او است و به این جهت است که یک دسته از فلاسفه معروف به ایده آلیسم در وجود عالم خارجى شک دارند، چنانکه در همین سنوات، "هنرى پونکاره" فیلسوف فرانسوى بر همین عقیده است: چون ما عالم خارج را در ذهن نمى گنجانیم و آنچه تعقّل مى کنیم در خارج نیست، پس از کجا بدانیم عالمى غیر آنچه که تعقّل مى کنیم موجود باشد؟
جواب این سخن به طورى که فلاماریون در یکى از کتب خود داده است این است که: اگرچه مدرکات ما فقط در ذهن است و لیکن یقین داریم که از خارج ذهن تأثیرى در ذهن مى شود تا خاطره در آن خطور مى کند. مثلا چشم به طرفى مى اندازیم درختى مشاهده مى کنیم، اگرچه درخت مشاهد در ذهن است و لیکن از عطف توجّه به یک طرفى این صورت در ذهن مى آید و از توجّه به طرف دیگر آن صورت حاضر نمى شود، پس در یک طرف موجودى هست و در طرف دیگر نیست.
منبع: اتحاد عاقل به معقول، صفحه 316، حضرت علامه حسن زاده آملی