۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صفات رذیله» ثبت شده است

انسانها همانند بچه لاکپشت ها هستند

یک لاک پشت مادر به سمت ساحل می آید و زمین را می کند و در زیر خاک حدود 700 تخم قرار می دهد. حدود 45 تا 75 روز بعد بچه لاکپشتها از تخم خارج میشوند و سر از خاک بیرون می آورند.

این بچه لاک پشتها برای بقاء و زنده ماندن باید به سرعت به سمت دریا حرکت کنند تا از گزند دشمنان بسیاری که در کمینشان هستند، رهایی بیابند. در راه مارها، خرچنگها، کلاغها، پرنده های ماهیخوار، عقابها و...، همه در کمین آن ها هستند. از بین این همه تنها تعداد اندکی می توانند به دریا برسند، اما این تازه شروع مشکلات جدید است و در دریا هم هزاران سختی و رهزن مزاحم حیاتشان می شوند. تا حدی که از این 700 بچه لاک پشت فقط حدود 1 درصدشان به بلوغ و کمال میرسند و ما بقی از بین می روند. (مشاهده فیلم، بسیار زیبا)
قطعا درنظر اول این فکر به ذهنمان می آید که چقدر این لاکپشتها سرنوشت بدی دارند و از این تعداد کثیرشان فقط این مقدار به کمال میرسند، اما اگر دقت کنیم این موضوع درباره ما انسان ها هم صادق است.
 کمال یک لاکپشت رسیدن به حد بلوغ و قابلیت تولید مثل و بچه دار شدن است، اما کمال یک انسان، فقط بزرگ شدن و تولید مثل و بچه داری و ... نیست، زیرا انسان علاوه بر این جنبه مادی اش، گوهری دارد که دیگر موجودات عالم ندارند. انسان دارای نفس و جانی است که اصلا سایر موجودات، حتی قابلیت قیاس با آن را ندارند. کمال حقیقی انسان، وصل به حق متعال است که از راه شرع و دین مقدس تبیین شده است و فقط نفس انسان در عالم چنین قابلیتی را دارد.
حالا اگر بخواهیم محاسبه کنیم، از بین این همه انسان، فقط درصد بسیار اندکی به کمال میرسند و سایرین مانند بچه لاکپشتها به سبب رهزن هایی که در مسیر زندگانی شان به وجود می آید می میرند.
رهزن های بچه لاک پشت، مار و خرچنگ و کلاغ و عقاب و.. است و رهزن انسان مال و قدرت و شهوت و ...، آن رهزن ها بچه لاک پشت را از عالم ماده رها میکنند و این رهزن ها انسان را بیشتر به ماده می چسبانند، آن رهزنها چند روز حیات مادی را از بچه لاکپشت میگیرند و این رهزن ها حیات ابدی انسان را نابود می کنند، آن رهزن ها حیوانی را می کشند و این رهزن ها انسانی را حیوان می کنند، و در آخر آن رهزن ها لاک پشتی را نابود کرده اند و این رهزنها بهترین موجود عالم را. و این کجا و آن کجا...
الا ای طایر قدسی در این ویرانه برزن ها
بسی دام است و دیو و دد، بسی غول است و رهزنها
در این جای مخوف ای مرغ جان ایمن کجا باشی؟
گذر زین جای نا امن و نِما رو سوی مأمنها

در این کوی و در این برزن، چه پیش آمد تو را رهزن
به یک دو دانه ی ارزن فرو ماندی ز خرمنها

 انسانی که کمال انسانی اش را با کسب صفات رذیله از دست داده است، انسان نیست و حیوانی است که در ظاهر انسانی است و هر چه ظاهرش را بیاراید، باطنش لجن زار است. این چنین انسانی در حقیقت زنده نیست و مانند بچه لاک پشتها مرده است، هر چند به ظاهر راه برود و بخورد و بیاشامد و بخوابد و ...
 أناس کنسناس‏ وحوش بهائم
أضلّ من الأنعام دون البهیمة
و لو کشف عنک الغطاء لتبصر
سباعا ذئابا أو ضباعا بغیضة

ترجمه: مردمی که بسان نسناس از وحوش و بهائم هستند، گمراه تر از چهارپایان و پست تر از بهیمه ها. و اگر پرده از جلوی چشمان تو برداشته شود هر آینه می بینی، درندگانی گرگ و کفتار گونه در بیشه هستند.
أَوَمَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورً‌ا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِ‌جٍ مِّنْهَا ۚ کَذَٰلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِ‌ینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (سوره انعام،122).
 آیا کسى که مرده‌ بود و زنده‌ اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرون‌ آمدنى نیست؟ این گونه براى کافران آنچه انجام مى‌دادند زینت داده شده است.
حال شما بگویید چند درصد انسان ها زنده اند و به بلوغ و کمال رسیده اند؟!!
۸ نظر ۹۴/۰۲/۲۶
۱۷۳۷ بازديد

حکایتی شیرین از کتاب کلیله و دمنه

حضرت امام صادق علیه السلام در بیان حشر انسانهای بد سیرت در قیامت به صورتهاى گوناگون فرمود: "این همه حیوانات‏ مختلف، صورت و مثالِ اعمال و اخلاق انسان اند"(1)لذا در حقیقت کتابهایی مثل موش و گربه شیخ بهائی و کلیله و دمنه ابن مقفع و... در بیان احوالات و اخلاقیات انسان هستند، منتها در قالب داستان و در ظاهر حیوانات بروز کرده اند. بنابراین نباید به صرف داستان به این کتب نگاه کرد، بلکه باید خلق و خوهای حیوانی موجود در انسانها، و حالات و تطورات انسانی را در این داستانها یافت. 

یکی از داستان های کتاب شیرین کلیله و دمنه را (با تعدادی از تعلیقات حضرت علامه حسن زاده آملی) (2) تقدیم می کنیم که میتوانید در این داستان صفت حیوانی مکر و نکته های زیبای دیگری را بررسی کنید:

حکایت: [حیله کردن ماهى‌خوار بر ماهیان آبگیر]

آورده‌اند که ماهى‌خوارى بر لب آبى وطن داشت و به قدر حاجت ماهى مى‌گرفت روزگار در خصب و نعمت مى‌گذاشت. چون ضعف پیرى بدو راه یافت از شکار بازماند با خود گفت: دریغا عمر! که عنان گشاده رفت و از وى جز تجربت و ممارست عوضى نماند که وقت پیرى پایمردى یا دست‌گیرى تواند بود و امروز چون از قوّت بازماندم بناى کار خود بر حیلت مى‌باید نهاد و اسباب قوّت، که قوام معیشت بدان است، از این وجه بساخت. پس چون اندوهناک بر کران آب نشست.

پنج‌پایک (3) چون او را از دور بدید پیش آمد و گفت: تو را غمناک مى‌بینم.

جواب داد که، چگونه غمناک نباشم که مادّت معیشت من آن بود که هر روز یگان و دوگان ماهى مى‌گرفتمى و اگر بدان روزگار به سر مى‌بردمى، مرا سدّ رمق حاصل مى‌بود و در ماهى نقصان نمى‌بود. امروز دو صیّاد اینجا مى‌گذشتند و با یکدیگر مى‌گفتند: در این آبگیر ماهى بسیار است، تدبیر ایشان بباید کرد. یکى گفت: فلان جاى بیشتر است؛ چون از آن بپردازیم روى بدین جا نهیم. اگر حال چنین باشد مرا دل از جان شیرین بر باید گرفت و به رنج گرسنگى، بلکه بر تلخى مرگ دل بباید نهاد.

پنج پایک برفت و ماهیان را خبر کرد. جمله نزد او آمدند (4) و گفتند: المستشار مؤتمن (5)، ما با تو مشورت مى‌کنیم و خردمند در مشورت، اگرچه دشمن بود چیزى پرسند، شرط نصیحت فرونگذارد، خاصه در کارى که نفع آن بدو بازگردد و بقاى ذات تو به دوام تناسل ما متعلّق است، در کار ما چه صواب مى‌بینى؟

ماهى‌خوار گفت: با صیّاد مقاومت صورت نبندد و من در آن اشارت نتوانم کرد، لیکن در این نزدیکى آبگیرى دانم که آبش به صفا پرده‌ درتر از گریۀ عاشق است و غمّازتر از صبح صادق، چنانکه دانۀ ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضۀ ماهى از فراز آن بتوان دید

إذا علتها الصّبا أبدت لها حبکا

 مثل الجواشن مصقولا حواشیها 

لا یبلغ السّمک المحصور غایتها

 لبعد ما بین قاصیها و دانیها (6) 

اگر بدان تحویل توانید کرد در امن و راحت و خصب و فراغت افتید. گفتند: نیکو راى است، لیکن بى‌ معاونت تو نقل ممکن نگردد.

گفت: دریغ ندارم، امّا مدّت گیرد و ساعت تا ساعت صیّادان بیایند و فرصت فائت گردد. و بسیار تضرّع نمودند و منّت‌ها تحمّل کردند تا بدان قرار داد که هر روز چند ماهى ببردى و بر بالایى که در آن نواحى بود بخوردى و دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت مى‌نمودند و با یکدیگر پیش‌دستى و مسابقت مى‌کردند و او به چشم عبرت در سهو و غفلت ایشان مى‌نگریست و به زبان عظت (7) مى‌گفت که، هرکه به لاوۀ (8) دشمن فریفته شود و بر لئیم بد گوهر اعتماد روا دارد، سزاى او این است.

چون روزها بدان بگذشت، پنج پایک خواست که (او را) هم تحویل کند. ماهى‌خوار او را بر پشت گرفت و روى بدان بالا نهاد که خوابگاه ماهیان بود. پنج پایک چون از دور استخوان ماهیان بسیار دید دانست که حال چیست. اندیشید که خردمند چون دشمن را در مقام خطر بدید و قصد او در جان شیرین خود مشاهدت کرد، اگر کوشش فروگذارد در خون خویش سعى کرده باشد، چون بکوشد اگر پیروز آید نام گیرد و اگر به خلاف آن فتد، بارى حمیّت و مردانگى و شهامت او مطعون نگردد و با سعادت شهادت او را ثواب مجاهدت فراهم آید. پس خویشتن بر گردن ماهى‌خوار افکند و حلق او محکم بیفشرد، چنان‌که بیهوش گشت و یکسر به زیارت مالک (9) رفت.

پنج‌پایک سر خویش گرفت و پاى در راه نهاده تا به نزدیک بقیّت ماهیان آمد و تعزیت وفات یاران گذشته و تهنیت حیات باقى ایشان بگفت و از صورت حال اعلام داد.

همگنان شاد شدند و وفات ماهى‌خوار را عمرى تازه شمردند.

و إنّ حیاة المرء بعد عدوّه

 و إن کان یوما واحدا لکثیر (10) 

دمى آب خوردن پس از بدسگال

 به از عمر هفتاد و هشتاد سال

و این مثل بدان آوردم تا بدانى که بسیار کس به کید و حیلت خود هلاک شدند.

۰ نظر ۹۴/۰۱/۲۰
۴۱۹۷ بازديد