۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرفا» ثبت شده است

تمثیلات عرفاء برای فهم حقیقت توحید

تمثیلات عرفاء برای فهم حقیقت توحید

ممکن است این پرسش پیش آید که چنان که گفته اند آثار و احکام مختلفند، زیرا مثلا آثار و احکام آتش احراق و اشراق و گرمى است، در صورتى که آثار و احکام آب سیلان و رطوبت و خنکى است و به همین قیاس است سایر اشیا که آثار و احکامشان با یکدیگر مختلفند، در صورتى که وجود حق یک حقیقت است که در آن به هیچ وجه اختلاف و تباین نیست، پس چگونه مبدأ این همه آثار متضاد و متباین مى شود و در یک زمان به صورت همه آنها ظاهر و در یک آن با همه آنها مقارن مى گردد؟
در پاسخ این پرسش، جناب ابن عربى و پیروانش براى تقریب این نکته باریک و ژرف عرفانى به اذهان و عقول مردمان عادى، با توجه به آیه مبارکه  «و له المثل الأعلى فی السماوات و الأرض» ، به ذکر و ایراد امثالى محسوس پرداخته اند که امثال زیر از آن جمله اند:

1. مثال تابش نور بر آبگینه ها: هنگامى که آبگینه ها با رنگها و اندازه ها و اکوان و اوضاع مختلف در برابر آفتاب واقع مى شوند، نور آفتاب بر آن آبگینه ها مى تابد و به آن رنگهاى گوناگون در مى آید و به دیوارى که پشت آن آبگینه هاست مى افتد و با همه آن خصوصیات مختلف در آن دیوار نمایان مى گردد. پس ملاحظه شد با این که نور آفتاب در حد ذات خود از جمیع آن خصوصیات عارى و خالى مى باشد، با وجود این، تمام آن الوان و مقادیر و اوضاع به سبب آن نور ظهور مى یابند نه غیر آن.
پس ظهور آثار مختلف از شى ء واحد که واجد قوابل متعدد مى باشد و نیز مقارنه آن با آنها، جائز و بلکه واقع است که گفته اند:
آفتابى در هزاران آبگینه تافته
پس به رنگ هر یکى تابى عیان انداخته
جمله یک نور است، لیکن رنگهاى مختلف
اختلافى در میان این و آن انداخته 
و یا:
اعیان همه شیشه هاى گوناگون بود
کافتاد بر آن پرتو خورشید وجود
هر شیشه که سرخ بود یا زرد و کبود
خورشید در آن هم به همان شکل نمود
وجه تمثیل: اعیان ثابته که گفته شد صور علمى ازلى حقند، به منزله آن آبگینه ها هستند و الوان و اکوان و اوضاع و سایر خصوصیات آنها، مانند آثار و احکام آن اعیانند که اشاره شد، هر یکى از آن اعیان، آثار و احکامى خاص خود دارد که دیگرى آن را ندارد همان طور که آن آبگینه ها هر یکى رنگى، وضعى و شکلى و اندازه اى مخصوص به خود دارد که دیگرى آن را ندارد، و مبدئیت وجود حق تعالى نسبت به آثار و احکام اعیان ثابته در خارج، مانند اشراق نور آفتاب است بر آن آبگینه ها، و دیوارى که پشت آن آبگینه ها مفروض است، به مثابه عالم خارج است که مقابل ذهن است و نورى که به الوان و اشکال آن آبگینه ها درآمده، یعنى انوار مختلف محسوس، به منزله موجودات مختلف خارجى است.
نتایج: از مقال و مثال مذکور مى توان نتایج زیر را به دست آورد:
اولا، هر یک از موجودات خارجى در واقع دو چیز است: یکى اثر عین ثابت و یا ماهیت، و دیگرى مبدأ مقارن آن، بنابراین موجودات خارجى را دو جهت است:
یکى جهت خلقیت و امکان و عبودیت که جهت ماهیت است و آن را فرق گویند و هر کس که این جهت را عین بارى تعالى بداند کافر باشد، که جهت مذکور امکان صرف و عبودیت محض است، و دیگرى جهت مبدئیت که جهت حقیقت وجوب و ربوبیت است و آن را جمع گویند.
ثانیا، نورى که بر دیوار پشت افتاده و به رنگهاى گوناگون ظاهر شده، موجود خارجى است نه غیر آن، و آنچه وقوعش بر دیوار مذکور محقق است، فقط نور است، و رنگهایى که در وى روى نموده است، معدوم موجودنما و موهوم محقق الفناست. نوریت جهت جمع است و لونیت جهت فرق است، و موجود خارجى میان این دو جامع، و در معنى میان وجوب و امکان، واسطه و برزخ است، پس نه واجب ممکن مى شود و نه ممکن واجب مى گردد. جاهلان میان نور و لون و ماهیت و مبدأ فرق نمى گذارند و آنها را یکى مى پندارند، اما عارفان نور را نور، لون را لون، ماهیت را ماهیت و مبدأ را مبدأ مى شناسند، و در نتیجه کثرت را در احکام مى بینند نه در ذات، که به خوبى واقف مى باشند که تکثر و تغیر در احکام در وحدت ذات اثر نمى نماید که ذات، متعالى و متقدس از تکثر و تغیر مى باشد و اگرچه به نظر متکثر و متغیر مى نماید، همان طور که نور، در حقیقت به الوان آبگینه متلون نمى باشد و لو در ظاهر چنین مى نماید. بالاخره عارف کاشف، بین جمع و فرق خلط نمى کند و همچنان عبد را عبد، و رب را رب مى شناسد و مترنم مى شود که:
العبد عبد و الرب رب _  فلا تغالط و لا تخلط
       
2. مثال شراب و جام:
۰ نظر ۹۸/۰۲/۲۷
۱۲۴۶ بازديد
اهمیت کتب حکمی و عرفانی در آثار علامه حسن زاده آملی

اهمیت کتب حکمی و عرفانی در آثار علامه حسن زاده آملی

1. (هزار و یک کلمه، ج‏1، ص 290):
در رساله اعتقاداتم گفته‏ ام: اعتقاد من این است که صحف علوم عقلى و عرفانى اساسى و اصیل، تفسیر انفسى خطاب محمّدى و کشف تامّ احمدى ‏اند- صلّى اللّه علیه و آله و سلم- که بدون دراست و تعلیم و تعلّم آنها فهم اسرار نهفته در آیات و روایات براى نفوس غیر مکتفیه حاصل نمی ‏شود، فافهم.

2. (هزار و یک کلمه، ج3، ص 184):
انسان با فقدان شفاء و اشارات شیخ الرئیس و شرح اشارات خواجه طوسی و فتوحات و فصوص شیخ اکبر محیی‌ الدین و شرح علامه قیصری در فصوص الحکم و مصباح الانس ابن فناری و اسفار صدرالمتالهین، در بیان معارف الهی کتاب و سنت احساس غربت و خلأ می کند.

3.
(کیهان اندیشه/مهر ۶۸):
بعضی از بزرگان در ماه مبارک رمضان، شرح فصوص قیصری تدریس می فرمودند، از ایشان سوال شد که در ماه رمضان به چه اشتغال دارید؟ فرمود به تفسیر قرآن مشغولیم؛ و راستی این طور است که کتب عرفانی، تفسیر انفسی قرآن مجیدند… کتب عرفانی فتوحات و مصباح الانس و فصوص … اینها تفسیر انفسی قرآن مجیدند.

4. (حاشیه بر اسفار "مفاتیح الاسرار" ج2 ص6):
« ولعمری من اعتزل عن الکتب العقلیه والصحف العرفانیه مما أهدتما الأیادی النوریه ک "تمهیدالقواعد" و "شرح القیصری علی فصوص الحکم" و" سرح العیون فی شرح العیون" و" مصباح الانس" و" شرح المحقق الطوسی علی الاشارات" و"الأسفار" و"الشفاء" و"الفتوحات المکیه"،  فقد عزل نفسه عن فهم الخطاب المحمدی –ص- و حرمها من النیل بسعادتها القصوی» انتهی.
ترجمه:
به جانم قسم! آن که از کتب عقلی و صحف عرفانی یعنی مطالعه ی کتاب هایی همچون تمهید القواعد، شرح قیصری بر فصوص الحکم و سرح العیون فی شرح العیون و مصباح الانس و شرح محقق طوسی بر اشارات و اسفار و شفا و فتوحات مکیه خود را دور کند، همانا خود را از فهم خطاب محمدی-ص- یعنی قرآن دور کرده است و جان خود را از نیل به سعادت قصوایش محروم ساخته است.


5.
(هزار و یک کلمه، ج‏3، ص: 46):
مردم اجتماع ما خواه بپذیرند و خواه نپذیرند- که سرانجام خواهند پذیرفت- بدانند که آنچه از قلم أعلاى آحاد حکماى الهى، قرنى بعد از قرنى در صحف نوریّه و کتب قیّمه آنان به کتابت آمده است، تفسیر انفسى آیات و روایات است.

6.
(کلمه علیا در توقیفیت اسما، ص: 43):
به راستى اگر دراست و تعلیم و تعلم مثل تمهید القواعد و شواهد ربوبیه و شرح اشارات‏ خواجه طوسى و فصوص‏ الحکم و شروح آن بویژه شرح علامه قیصرى بر آن و اسفار و مصباح‏ الانس و شفا و فتوحات مکیه نباشد، فهم اسرارى که در مثل این حدیث که بیان بطون آیات قرآنى اند نهفته اند میسور نگردد. و به حقیقت باید صحف کریمه یاد شده را تفسیر انفسى براى اعتلاى فهم خطاب محمدى صلى الله علیه و آله و سلم دانست.
من آنچه شرط بلاغ است با تو مى گویم‏
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال‏

7. (هزار و یک کلمه، ج‏1،ص 102):
 در اثناى تدرّس و تعلّم علوم عقلى و صحف‏ عرفانى‏ دچار وسوسه‏اى سخت سهمگین و دژخیم و بدکنشت و بدسرشت در راه تحصیل اصول عقاید حقه به برهان و عرفان شده‏ ام، و آزرده خاطرى شگفت از حکمت و میزان که از هر سوى شبهات گوناگون به من روى مى‏ آورد. ریشه این شبهات و وسوسه‏ ها از ناحیت انطباق ظواهر شرع انور -على صادعه الصلوة و السلام- با مسائل عقلى و عرفانى بوده است که در وفق آنها با یکدیگر عاجز مانده بودم، و از کثرت فکرت به خستگى و فرسودگى موحش و مدهش مبتلا گشته‏ام، و از بسیارى سؤال از محضر مشایخم:
آن عالمان دین به حق در سماى علم‏         سیّاره و ثوابت والا گهر مرا
بیم جسارت و ترس اسائه ادب و خوف ایذاء خاطر و احتمال بدگمانى مى‏ رفت.
این وسوسه- چنان که گفته‏ ایم- موجب بدبینى به علوم عقلى، و سبب بیزارى از منطق و حکمت و عرفان شده است. و لکن به رجاء این که "لعلّ اللّه یحدث بعد ذلک أمرا" در درسها حاضر مى ‏شدم، و راز خویش را إبراز نمى‏ کردم، و از تضرّع و زارى اعاظم حکماء در نیل به فهم مسائل اندیشه مى‏ کردم، مانند گفتار صاحب اسفار در مسأله اتحاد نفس به عقل فعّال و استفاضه از آن که فرمود:
و قد کنّا ابتهلنا إلیه بعقولنا، و رفعنا إلیه أیدینا الباطنة لا أیدینا الداثرة فقط، و بسطنا أنفسنا بین یدیه، و تضرّعنا إلیه طلبا لکشف هذه المسألة و أمثالها ... (
اسفار، ج 1، ص 284)
تنها چیزى که مرا از این ورطه هولناک هلاک، رهایى بخشید لطف الهى بود که خویشتن را تلقین مى ‏کردم به این که: اگر امر دایر شود بین نفهمیدن و نرسیدن مثل توئى، و بین نفهمیدن و نرسیدن مثل معلم ثانى ابو نصر فارابى، و شیخ رئیس ابو على سینا، و شیخ اکبر محیى الدین عربى، و استاد بشر خواجه نصیر الدین طوسى، و ابو الفضائل شیخ بهائى، و معلم ثالث میرداماد، و صدر المتألهین محمد شیرازى، آیا شخص مثل تو به نفهمیدن و نرسیدن اولى است، یا آن همه‏ اسطوانه‏ هاى معارف؟
و همچنین خودم را به یک سو قرار مى‏ دادم، و اکابر دیگر علم را که از شاگردان بنام آن بزرگان بودند، و نظائر آنان را، به سوى دیگر، و سپس همان مقایسه را پیش مى‏ کشیدم و به خودم تلقین مى ‏کردم. تا منتهی مى‏ شدم به اساتیدم که به حق وارثان انبیاء و خازنان خزائن معارف بوده ‏اند- رفع اللّه تعالى درجاتهم- که باز خودم را به یک جانب و آن حاملان و دائع علم و دین را به جانبى، و همان مقایسه و تلقین را إعمال مى‏ کردم که تو اولائى به نفهمیدن یا این مفاخر دهر؟ نظیر مطلبى را که علامه شیخ بهائى درباره شیخ اجل صدوق که قائل به سهو النبى شده است، فرموده است: هرگاه امر دائر شود بین سهو رسول و سهو صدوق، صدوق اولى بدان است.
از این مقایسه قدرى آرام مى‏ گرفتم، تا بارقه‏ هاى الهى چون نجم ثاقب بر آسمان دل طارق آمد، و در پناه ربّ ناس از وسواس خنّاس نجات یافتم ففاض ثم فاض.
۰ نظر ۹۶/۰۳/۲۹
۱۲۳۹ بازديد
چماقی به نام تکفیر فلاسفه!

چماقی به نام تکفیر فلاسفه!

باید توجه داشت که تکفیر برخی اهل نظر و تفکر در تاریخ اسلام، بلکه در تاریخ همه ادیان امری بی سابقه نبوده و چماق تکفیر تنها به تارک (امثال) صدر المتالهین فرود نیامده است، بسیارند کسانی که در اثر برخی از گستاخی ها در جهان فکر و نظر، به این اتهام از جامعه مطرود گشته و با رنج و محنت فراوان روبرو شده اند. ماجرای تکفیر شدگان و شرح زندگی آنان فصلی غم انگیز را در تاریخ و فرهنگ بشری تشکیل می دهد که بررسی آن از حوصله این مقال بیرون است.

آنچه در اینجا شگفت انگیز می نماید این است که آنچه در نظر برخی از مردم باعث تکفیر صدر المتالهین گشته است، ضدّ آن نیز از اسباب تکفیر شیخ الرئیس ابو علی سینا به شمار آمده است. دشمنان صدر المتالهین در مقام تکفیر وی روی این نکته تاکید می گذارند که این فیلسوف راه تقلید و تصدیق سخن پیامبر را رها کرده و طریقه نظر و استدلال عقلی را در باب معاد در پیش گرفته است. اما دشمنان شیخ الرئیس ابو علی سینا به این جهت او را تکفیر می کنند که این فیلسوف طریق نظر و استدلال عقلی را در همین باب رها کرده و (فقط)‌ راه تصدیق و تقلید سخن پیامبر را پیش گرفته است (در حالی که هیچکدام از این اتهامات روا نمی باشد.)

به عبارت دیگر می توان گفت اگر صدر المتالهین به جرم نظر و استدلال عقلی در یک مسئله اعتقادی تکفیر شده است، شیخ الرئیس ابو علی سینا در همان مسئله به جرم و گناهِ بی نظری مورد اتهام و تکفیر قرار گرفته است و در اینجاست که این پرسش پیش می آید:

اگر در یک مسئله عقلی هم نظر عقلی داشتن و هم نظر عقلی نداشتن هر دو موجب تکفیر می گردد، راه صواب و طریقی که در آن تکفیر تحقق نمی پذیرد، کدام است؟ به سخن دیگر گفته می شود اگر نظر عقلی داشتن خطا و کفر است، نظر عقلی نداشتن نیز جرم و گناه به شمار می آید،‌ پس راهی که در آن کفر و گناه نباشد کدام خواهد بود؟!

یکی از شعرای آگاه دل در این مورد چنین گفته است:

نه در مسجد دهندم ره که مستی

نه در میخانه کاین خمّار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است؟

غریبم بی کسم آن ره کدام است؟!

این چهره  های تابناک فلسفی هر چند در برهه ای از زمان و برای برخی از مردم در زیر ابر های تیره ی تکفیر مستور مانده اند، ولی از پرتو اندیشه ی آنان بسیاری از اهل نظر و فکر بهره مند گشته اند. 


۱ نظر ۹۴/۱۱/۳۰
۸۴۷ بازديد

چرا عرفاء عالمان به علم فکری را نکوهش می کنند؟

دلیل آنکه عرفا عالمان به علم فکری را نکوهش می کنند چیست؟
حضرت استاد علامه حسن زاده آملی در فصل نهم رساله گهر بار خود به نام «قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند» به نیکویی به جواب این سوال پرداخته و در ضمن اشارت به شش مطلب أساسی در فصل مذکور این پندار را پاسخ گفته اند و ما در اینجا به بخشی از عبارات آن به نحو تلخیص و اندکی تصرف ، تبرک می جوییم:
به طور کلی می توان نکوهش و مذمت منطق و فلسفه را از زبان اهل عرفان به چند دلیل دانست:

یکی آنکه چنین نکوهشی به صاحبان علوم فکری چون منطق، از ناحیه ی انحرافی شگفت تاریخی است که باید بدان آگاه بود تا دانسته شود که نکوهش در واقع به مردم بود نه به خود علم منطق .
بیانش این که اصحاب معارف در اصطلاح تفسیر و کلام مثل براهمه ، اعتماد بر معرفت و عقل خود داشتند و می گفتند ما را نیازی به پیامبران نیست، زیرا که اگر کلام آنان موافق عقل و معرفت است همین است که ما خود داریم ، و اگر مخالف عقل و معرفت است ، مسموع نیست . لاجرم معتقدان به پیامبران و ادیان الهی آنان را ملحد می دانستند و اعتماد آنان را بر دانش و بینش و کاوش علمی بر اساس علم منطق ردّ و نکوهش می کردند که نکوهش به طور مستقیم به اصحاب معارف تعلق می گرفت. از این روی که فقط اعتماد بر عقل و معرفت خود کردند و در این حدّ توقف نمودند ، نه اینکه علم منطق را خدمت کرده باشند و دیگران چون واقعیت قضیه آگاه نبودند پنداشتند که آنان به طور مستقیم علم منطق را نکوهش می کردند و کم کم این نادرست را ندانسته دامن زدند .

دوم آنکه نظر عمده عارفان از نکوهش عقل و منطق دعوت اهل منطق به عرفان عملی است ، چنانکه همین نکوهش را به کسانی که فقط به عرفان نظری اکتفا کرده اند ، دارند .

البته دارایی غیر از دانایی است و از دارایی تعبیر به عشق و ذوق می کنند که چشیدن و یافتن و رسیدن است و در مقابل عبارت پردازی و سجع و قافیه سازی جز صنعت نیست و ذوق شهود است که مایه عزت و سبب سعادت است .
لذا خواجه حافظ گوید :

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد

و به همین مفاد و مضمون با عالمان و واعظانی که در محراب و منبر دیگرند و چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند سخن بسیار دارد.
در کتب اخلاق در مذمت واعظان و عالمانی که صنعت و کسوت خود را تور شکار دنیا و کشکول گدایی خود قرار داده اند بسیار سخن گفته اند و بلکه آیات و روایات در این موضوع بسیار است. این قرآن کریم است که می فرماید :(مثل الذین حملوا التوراه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا)(جمعه/6).
یعنی :

علم چندان که بیشتر خوانی                       چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند                             چارپایی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر                    که بر او هیزم است یا دفتر

پس مذمت این فرق ، علم منطق را نه چنان است که دیگران می پندارند که علم منطق منتج و موصول به مطلوب نیست، بلکه این دعوت دانشمندان منطقی به مراتب عالی تر یعنی مراتب عیان و ذوق و وجدان و شهود است ، به تعبیر دیگر دعوت به عرفان عملی می باشد که شعبه أهّم اخلاق و مهمترین همّ انسان است .

خلاصه اینکه نکوهش آنان نه تنها به علم منطق است بلکه به مطلق علم عاری از سلوک عرفانی است زیرا که حقیقت سلوک عرفانی تخلّق به اخلاق رحمانی و تأدّب به آداب قرآنی است . از آن علوم عاری تعبیر به علم رسمی می کنند و از این به علم عاشقی .

سوم آنکه علم مذموم در نزد اهل عرفان و در کلمات آنان، عقل نظری است و مرادشان از عقل نظری همان کسب معارف و استنتاج علوم از اشکال منطقی است، نه این که مراد آنان نکوهش عقل به نحو اطلاق بوده باشد که هیچ عقلی بدان تفوّه نمی کند.
این عقل مذموم در مقابل قلب به اصطلاح عارف است که محمود اوست. چه این که عقل نظری را قید و عقال می داند و قلب را که در تحوّل و تقلّب است، محل قابل انواع تجلیّات.
پس دانسته شد که مذمت عقل در اصطلاح عارفان ناظر به عقل نظری است که از آن تعبیر به عقل جزیی می کنند نه مذمت عقل کلی که دیگران پنداشته اند ،
به قول ملّای رومی :

عقل جزوی عقل را بدنام کرد
کام دنیا مرد را ناکام کرد

چهارم آنکه دست فکر نظری در معرفت برخی چیزها کوتاه است، و لکن از طریق معرفت شهودی علم بدان ها به نحوی صورت پذیر است، لذا عبارات عارفان را می بینیم که می فرماید تحصیل علم بدان گونه چیزها از فکر نظری میسور نیست. دیگران از ظاهر عبارات آنان پنداشته اند که آنان مطلقاً حکمت نظری را مردود می دانند و برهان منطق را منتج علم یقینی نمی شناسد . و حال اینکه این پنداری نا صواب درباره ی آنان است و اگر متصوفی به اطلاق ، فکرت نظری را مذمت کند و ناصواب داند به تعبیر صاحب اسفار باید او را از جهله ی صوفیه دانست.
۱ نظر ۹۴/۱۱/۰۹
۱۰۶۰ بازديد

سفارش مهم امام خمینی به طلاب حوزه های علمیه

شما که امروز در این حوزه ‏ها تحصیل مى ‏کنید و مى ‏خواهید فردا رهبرى و هدایت جامعه را به عهده بگیرید، خیال نکنید تنها وظیفه شما یاد گرفتن مشتى اصطلاحات مى ‏باشد، وظیفه ‏هاى دیگرى نیز دارید. شما باید در این حوزه‏ ها خود را چنان بسازید و تربیت کنید که وقتى به یک شهر یا ده رفتید، بتوانید اهالى آنجا را هدایت کنید و مهذب نمایید. از شما توقع است که وقتى از مرکز فقه رفتید، خود مهذب و ساخته شده باشید، تا بتوانید مردم را بسازید و طبق آداب و دستورات اخلاقى اسلامى آنان را تربیت کنید. اما اگر خداى نخواسته در مرکز علم خود را اصلاح نکردید، معنویات کسب ننمودید، به هر جا که بروید العیاذ باللّه، مردم را منحرف ساخته، به اسلام و روحانیت بدبین خواهید کرد.

شما وظایف سنگینى دارید. اگر در حوزه ‏ها به وظایف خود عمل نکنید و در صدد تهذیب خود نباشید و فقط دنبال فرا گرفتن چند اصطلاح بوده مسائل اصولى و فقهى را درست کنید، در آتیه خداى نخواسته براى اسلام و جامعه اسلامى مضر خواهید بود؛ ممکن است، العیاذ باللّه، موجب انحراف و گمراهى مردم شوید. اگر به سبب اعمال و کردار و رفتار نارواى شما یک نفر گمراه شده از اسلام برگردد، مرتکب اعظم کبایر مى ‏باشید؛ و مشکل است توبه شما قبول گردد. چنانکه اگر یک نفر هدایت یابد، به حسب روایت «بهتر است از آنچه آفتاب بر آن مى‏ تابد». مسئولیت شما خیلى سنگین است. وظایف شما غیر از وظایف عامه مردم مى ‏باشد؛ چه بسا امورى که براى عامه مردم مباح است، براى شما جایز نیست، و ممکن است حرام باشد. مردم ارتکاب بسیارى از امور مباحه را از شما انتظار ندارند، چه رسد به اعمال پست نامشروع، که اگر خداى نخواسته از شما سربزند، مردم را نسبت به اسلام و جامعه روحانیت بدبین مى ‏سازد. درد اینجاست: اگر مردم از شما عملى که بر خلاف انتظار است مشاهده کنند، از دین منحرف مى‏ شوند؛ از روحانیت برمى‏ گردند، نه از فرد. اى کاش از فرد برمى ‏گشتند و به یک فرد بدبین مى‏ شدند. ولى اگر از یک روحانى عملى ناشایست و برخلاف نزاکت ببینند، تجزیه و تحلیل نمى ‏کنند همچنانکه در میان کسبه افراد نادرست و منحرف وجود دارد و در میان اداریها اشخاص فاسد و زشتکار دیده مى ‏شود، ممکن است در میان روحانیون نیز یک یا چند نفر ناصالح و منحرف باشد. لذا اگر بقالى خلاف کند، مى‏ گویند فلان بقال خلافکار است. اگر یک عطار عمل زشتى مرتکب گردد، گفته مى‏ شود فلان عطار زشتکار است. لیکن اگر آخوندى عمل ناشایسته‏اى انجام دهد، نمى ‏گویند فلان آخوند منحرف است، گفته مى ‏شود آخوندها بدند! وظایف اهل علم خیلى سنگین است؛ مسئولیت علما بیش از سایر مردم مى‏ باشد. اگر به اصول کافى‏، کتاب وسائل، به ابواب مربوط به وظایف علما مراجعه کنید، مى ‏بینید تکالیف سنگین و مسئولیتهاى خطیرى براى اهل علم بیان شده است. در روایت است که وقتى جان به حلقوم مى ‏رسد، براى عالم دیگر جاى توبه نیست، و در آن حال توبه وى پذیرفته نمى ‏شود؛ زیرا خداوند از کسانى تا آخرین دقایق زندگى توبه مى ‏پذیرد که جاهل باشند. و در روایت دیگر آمده است که هفتاد گناه از جاهل آمرزیده مى ‏شود پیش از آنکه یک گناه از عالم مورد آمرزش قرار گیرد. زیرا گناه عالم براى اسلام و جامعه اسلامى خیلى ضرر دارد. عوام و جاهل اگر معصیتى مرتکب شود، فقط خود را بدبخت کرده، بر خویشتن ضرر وارد ساخته است؛ لیکن اگر عالمى منحرف شود و به عمل زشتى دست زند، عالمى را منحرف کرده، بر اسلام و علماى اسلام زیان وارد ساخته است.اینکه در روایت آمده که اهل جهنم از بوى تعفن عالمى که‏ به علم خود عمل نکرده متأذى مى‏ شوند ، براى همین است که در دنیا بین عالم و جاهل در نفع و ضرر به اسلام و جامعه اسلامى فرق بسیار وجود دارد. اگر عالمى منحرف شد، ممکن است امتى را منحرف ساخته به عفونت بکشد. و اگر عالمى مهذب باشد، اخلاق و آداب اسلامى را رعایت نماید، جامعه را مهذب و هدایت مى ‏کند.

 در بعضى از شهرستانهایى که تابستانها به آنجا مى ‏رفتم، مى ‏دیدم اهالى آن بسیار مؤدب به آداب شرع بودند. نکته ‏اش این بود که عالم صالح و پرهیزکارى داشتند. اگر عالم ورع و درستکارى در یک جامعه یا شهر و استانى زندگى کند، همان وجود او باعث تهذیب و هدایت مردم آن سامان مى‏ گردد، اگر چه لفظا تبلیغ و ارشاد نکند. 

ما اشخاصى را دیده‏ایم که وجود آنان مایه‏ پند و عبرت بوده؛ صرف دیدن و نگاه به آنان باعث تنبه مى ‏شد. هم اکنون در تهران، که فی الجمله اطلاع دارم، محلات آن با هم فرق دارد: در محله‏اى که عالم منزه و مهذبى زیست مى‏ کند، مردمان صالح با ایمانى دارد. در محله دیگر که یک نفر منحرف فاسد معمم شده، امام جماعت گردیده، دکان درست کرده است، مى‏ بینى طایفه‏ اى را فریب داده، آلوده و منحرف ساخته است. همین آلودگى است که از بوى تعفن آن اهل جهنم اذیت مى ‏شوند. این تعفنى است که عالم سوء، عالم بى‏ عمل، عالم منحرف، در همین دنیا به بار آورده، و بوى آن در جهان دیگر شامه اهل جهنم را مى‏ آزارد، نه اینکه در آنجا چیزى به او افزوده باشند؛ آنچه در عالم آخرت واقع مى‏ شود چیزى است که در این دنیا تهیه گردیده است. به ما چیزى خارج از عمل ما نمى ‏دهند. وقتى بنا باشد عالمى مفسده جو و خبیث باشد، جامعه‏اى را به عفونت مى ‏کشد؛ منتهى در این دنیا بوى تعفن آن را شامه ‏ها احساس نمى ‏کند؛ لیکن در عالم آخرت بوى تعفن آن درک مى ‏گردد. ولى یک نفر عوام نمى‏ تواند چنین فساد و آلودگى در جامعه اسلامى به بار آورد. عوام هیچگاه به خود اجازه نمى ‏دهد که داعیه امامت و مهدویت داشته باشد، ادعاى نبوت و الوهیت کند؛ این عالم فاسد است که دنیایى را به فساد مى ‏کشاند: اذا فسد العالِم، فسد العالم.

۱ نظر ۹۴/۰۴/۳۰
۱۲۱۳ بازديد

نشانه توکّل

به آن بحر اندوه، آن راسخ‏تر از کوه، آن آفتاب الهى‏، شیخ ابو الحسن خرقانی گفتند:

«نشان توکّل‏ چیست؟»

گفت: «آن که شیر و اژدها و آتش و دریا و بالش، هر پنج تو را یکى بود».

۳ نظر ۹۴/۰۴/۲۱
۱۱۵۴ بازديد

فیلمی از مزار شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی

فیلمی از مزار شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی، همراه با مختصری از بیوگرافی ایشان،

تدوین و تنظیم توسط وبلاگ قاصدون:


مشاهده و دریافت فیلم:
www.aparat.com/v/GyCJp
۱ نظر ۹۴/۰۴/۰۸
۱۱۹۲ بازديد

نسبت دنیا به آخرت = نسبت متناهی به غیر متناهی

نامه ای تأمل بر انگیز از یکی از اعاظم عرفاء:

خداى عزّ و جلّ به حکمت چنین کرده که آدمیان به تدریج میرند، و بعضى در نظر بعضى، تا موجب بیدارى باقیان گردد، امّا آدمى به حیوانات عجم ماند، قصّاب گوسپندى را خسبانیده و مى‌کشد، آن گوسپند دیگر از سر فراغت علف مى‌خورد! هر کس باید که خود را او بیند براى آنکه عن قریب او خواهد بود و تأمّل کند که آن دم که او مى‌رفت کار و بار این جهان بر او چه خنک بود و از گرمى‌ها که در آن کرده چه شرمنده و سرافکنده، پشیمان و نادم، مگر یاد حىّ قیوم که آن او را در آن دم دستگیرى مى‌کرد. ناچار تمنى داشت که اى کاش آن گرمى‌ها همه در این کار بودى.

  چون توانستم ندانستم چه سود

چون بدانستم توانستم نبود

شما که هنوز مى‌توانید، فرصت بر خود فوت مکنید، پیش از آنکه شما را نیز همین باید گفت!

اى اخوان! تعجب از کار آدمى نمى‌کنید، وظیفه آن بود که آدمى نسبت مدّت بودن او در این جهان به مدّت بودن او در آن جهان ملاحظه کند و از عمر خود به آن نسبت در کار این جهان و آن جهان صرف کند، مثلا اگر مدّت بودن او در این جهان عشر (یک دهم) مدّت بودن او است در آن جهان، عشر عمر صرف این جهان کند و باقى صرف آن جهان، و شما دانید که چنین نسبت در عمر نتوان یافت، براى آنکه هر نسبت که در آن ملاحظه کند نسبت متناهى است به متناهى و نسبت مدّت این جهان به مدّت آن جهان نسبت متناهى به غیر متناهى، و هرگز نسبت متناهى به متناهى مساوى نسبت متناهى به غیر متناهى نباشد، پس هیچ از عمر براى کار دنیا نمى‌ماند و عجب آن که آدمى هیچ از عمر براى کار آخرت نگذاشته...

۲ نظر ۹۴/۰۲/۰۷
۱۰۱۳ بازديد

پندی که گذشته تو به تو میدهد

متنی که مطالعه خواهید کرد، برگرفته از نامه عرفانی یکی از عرفای قرن نهم به یکی از شاگردان خود است که حاوی مضامین بسیار عالیه ای است. شاید بتوان گفت هر انسان بیداری که با جان خود این نوشته ها را دریابد، به فکر خویشتن می افتد و تحولی عظیم در او یافت می شود...

"اى ولى من! اى حبیب من! برادرِ گذشته تو حاضر است و به تو مى ‏گوید اگر بشنوى، و پند مى‏ دهد اگر دریابى، چه مى‏ گوید؟

مى‏ گوید: اى نور دیده من، اى راحت دل من، اى برادر بزرگ من، زینهار که جز کارى که بعد از مرگ تو را سود دهد نکنى، که من نیز چون تو بودم، همین هواها و رغبتها و امل‏ها که تو دارى داشتم، مرگ میان من و آنها حایل شد و اکنون سر و کارم با کردارهاى خود است، در پس دیوار برزخ تنها بمانده، برادر به کار خویش مشغول، فرزند به کام خود در کار، نه کسى را از من یاد و نه کسى مرا به فریاد مى ‏رسد، جز عمل‏هاى من مرا مونسى نیست، چه سود مرا که برادر در کار و فرزند به کام، چون من اینجا به خود درمانده ‏ام، اى کاش هرچه کردمى براى خود کردمى تا اکنون از آن برخوردمى. اى کاش، اى دریغ، 

«اى دریغا کز دریغا نیست سود».

اکنون تو اى برادر من، زندگانى خود را دریاب و همه آن در کار خویش کن، حالِ مرا وسیله اعتبار خویش ساز، یقین دان که چون من از تو کوچکتر بودم بمردم، تو هم جاوید نمانى، نصیب خود را از دنیا فراموش مکن، نصیب تو جز آن نیست که در قبر مونس تو و در عرصات دستگیر تو باشد، باقى نصیب دنیا است از تو، نه نصیب تو است از دنیا.

این است پندهاى برادر مرحوم که شما را مى‏ دهد، اگر نمى‏ شنوید چون ترجمان به شما رسانید همان است، به آن عمل کنید تا رستگار شوید؛ و السّلام علیکم و رحمة اللّه."

۴ نظر ۹۳/۱۲/۱۳
۱۵۰۸ بازديد

علامه طباطبایی: حرف این است، حال هر چه میخواهید بگویید

حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله:

روزى مرحوم علامه طباطبایى را در خیابان زیارت کردم و در معیت ایشان، تا درب منزلشان رفتم. به درب منزل که رسیدیم ایشان تعارف کردند.

عرض کردم : مرخص مى شوم.

ایشان، در پله بالا ایستاده بودند و (بنده) پایین بودم، رو به من کردند و گفتند:

حکماى الهى این همه فحش ها را شنیدند، سنگ حوادث را خوردند، قلم ها به دشنام و بدگویى آنها پرداختند، این همه فقر و فلاکت و بیچارگى را از تبلیغات سوء کشیدند. گاهى به کهک به سر مى بردند و گاهى ... با این همه حقایق را در کتاب هایشان نوشتند و گفتند: آقایانى که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگى را در کام ما تلخ کردید و مردم را علیه ما شورانیدید، حرف این است و حق این است که نوشته ایم و براى شما گذاشته ایم ، حال هر چه مى خواهید بگویید.

منابع: کتاب گفت و گو با علامه حسن زاده آملی، ص 115 ** و کتاب فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی

۱ نظر ۹۳/۰۸/۲۲
۱۷۵۸ بازديد