۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم نجوم» ثبت شده است

دانلود درسنامه آموزش نجوم و هیئت

وبلاگ شریف کشکول علوم طی دروسی سلسله وار، به تدریس ساده و روان علم نجوم و هیئت پرداختند که این دروس مطابق با هیئت قدماء و بر اساس کتاب شریف "دروس هیئت و ریاضی" حضرت علامه حسن زاده آملی است که به فرموده ایشان تا حدود صفحه 60 این کتاب است.

بر آن شدیم ضمن تقدیر و کسب اجازه از مدیر محترم این وبلاگ، این دروس را که تا حال 29 جلسه است، در قالب یک فایل pdf جمع آوری کنیم که حدود 95 صفحه شده است و مناسب مبتدیانی مثل بنده نیز میباشد.

باشد که با فراگیری این علوم بیشتر به حقایق و اسرار عالم پی ببریم و در نهایت به هدف این علوم برسیم که به تعبیر جناب خواجه نصیرالدین طوسی: (من لم یعرف الهیئه و التشریح فهو عنین فی معرفه الله تعالی) که هر کس علم هیئت و تشریح را نداند، در معرفت خداوند عنین و ناقص است.

نکته1: باید درباره هیئت بطلمیوسی عرض کنیم که برخی بر این پندارند که این مکتب میگوید که زمین ثابت است و خورشید و سایر کواکب به دور زمین میگردد، حال آنکه حرف این است که در هیئت بطلمیوسی در مقام محاسبه وقایع نجومی، زمین را به عنوان مرکز میگیرند تا محاسبات نجومی را بر این اساس انجام دهند، نه اینکه این حرف سخیف را بزنند و بگویند زمین ثابت است و سایر ستاره ها متحرک. و در مقام محاسبات نجومی این روش، به مراتب دقیقتر از نجوم امروزی است.

نکته2: البته بین علم هیئت و نجوم فرق وجود دارد که ما در بیان آن نبودیم و هر دو را در این درسنامه به یک معنا به کار برده ایم.

برای مطالعه ی دو درس از این درسنامه به عنوان نمونه به اینجا بروید

۱۲ نظر ۹۳/۰۶/۱۶
۱۰۰۹۸ بازديد

شاخ زدن قوچ به آسمان (خاطره ای شیرین از علامه حسن زاده آملی)

حضرت علامه حسن زاده آملی در محضر علامه شعرانی سالها به تحصیل علم هیئت و نجوم پرداختند و 9 سال تقویم نجومی استخراج کردند که چاپ شد و به فرموده خودشان، خیلی از شبها تا به صبح به مشاهده صورت دلآرای آسمان میپرداخند. در شعری در این باره فرمودند:

من و ماه و شبانگاه و ستاره            بروى یکدیگر اندر نظاره 
 مرا با شاهدان آسمانى             به شبها بود بس راز نهانى

خاطره ای که با عبارات و الفاظ شیرین حضرت علامه خواهید خواند، درباره یکی از همین شب ها است:

 "اکنون بحث را بدین داستان که برایم پیش آمد پایان مى دهیم و آن اینکه:
در زمان جوانى که بهار زندگانى است از پریشان روزگارى و بى سر و سامانى، چند روز تابستانى در دیهى کوهستانى یگانه و بیگانه بسر مى بردم، پیرمردى کهنسال و دراز اندام که گوئى از پشت و نژاد عوج عناق بود بزرگ و داناى آن دیه بود. پیرى از پیرایه دانش تهى، ولى بزیور پارسایى پیراسته و آراسته و بسیار ساده و پاک نهاد بود. از سر میهمان نوازى بدیدارم آمد و تازگیها نمود و گشاده رویى و خوش خویى از خویشتن نشان دادن، برنامه ام این بود که چون پاسى از شب مى گذشت و همه بخواب مى شدند پوشیده از مردم از سرا بدر مى آمدم و بتماشاى چهره دلگشاى آسمان سرگرم مى بودم، و با پریرویان آسمانى چشمک بچشمک روبارو، همدم و هم سخن مى شدم. من ناآگاه که آن را پیر از کار این جوان آگاه شد و هر شب در کمین من است و بدین پندار نپخته که در آن دیه گنجى نهفته است و این تهیدست‏ پا بست آن شده است و در اندیشه بدست آوردن آنست. تا شبى در پیرامون کارم که من در گوشه اى نشسته بودم و او در کنارى ایستاده بود، ناگاه نگاهم به پیکرى هنگفت و شگفت افتاد، گفتم: جن است، بسم الله الرحمن الرحیم به زبان آوردم و دیدم پنهان نشد.
از جاى برخاستم و با دو دلى آهسته و آرام گام به گام گاهى گامى فراپیش و گاهى گامى فراپس، بسویش روانه شدم چنانى که او را راه چاره و گزیر گریز از من نبود، تا نزدیک شدم و دیدم آن پیر بى پیر است، ناچار از این روى داد، نخست اندکى سخن به چون و چرا آغاز شد و سپس به سازش و پرسش و پاسخ انجامی‏د، تا این که از من پرسید: این خط سپید آسمان چیست؟ گفتم از بسیارى ستاره هاى نزدیک هم و پرتو آنان خطى چنین شیرین و دلکش در سیماى زیبا و جانفزاى آسمان پدید آمده است که آنرا از راه شیرى و کهکشان مى خوانیم.
 پس از شنیدن این پاسخ چند بار سرش را از پیش به پس بجنبانید و گفت این که تو گویى سخنى سخت سست است و از بیخ نااستوار و نادرست.
گفتم اى پیر جوان بخت جهان دیده و سخن شنیده تو که از درستش آگاهى و بدان دانایى چه خوش است که آنرا در این دل شب از تو بیاموزم و بر دل نشانم و در روزگارم بیادگار داشته باشم و سپاسگزار شما باشم، امیدوارم که از خداى یکتاى بى همتا پاداش بسزا بستانى.
پس از اندکى درنگ گفت: هنگامى که حضرت ابراهیم خلیل بفرمان رب جلیل خواست فرزندش ذبیح را قربانى کند، همین که او را بزمین نهاد تا کارد را بر گردنش نهد، پروردگار مهربان به جبرئیل دستور داد که هرچه زودتر قوچى را از بهشت مشک سرشت براى ابراهیم ببر، و از او بخواه که بجاى فرزندش این قوچ را ذبح کند، چون جبرئیل خواست قوچ را از آسمان بزمین آورد آن زبان بسته، بسى سرکشى و بى تابى کرد که بر اثر آن ناآرامى شاخش چنان سخت به آسمان کشیده شده که این خراش بر رخسار آسمان پدید آمده است"

منبع: دروس هیئت و ریاضی حضرت علامه حسن زاده آملی، جلد2، صفحه 519

۳ نظر ۹۳/۰۶/۱۲
۱۰۳۱ بازديد