واقعه ای بسیار زیبا از ملاقات علامه حسن زاده با امام رضا علیه السلام در رویای سحری و القاء حقیقت علم به ایشان:
به نقل از خود ایشان از کتاب هزار و یک کلمه، جلد1، صفحه 342:
"در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى که
در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف و تهجد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم ؛ در
رؤیاى مبارک سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف حاصل کردم و به زیادت جمال دل
آراى ولى الله اعظم ، ثامن الحجج ، على بن موسى الرضا - علیه و على آبائه و ابنائه آلاف التحیه و الثناء - نائل شدم .
در
آن لیله مبارکه قبل از آن که به حضور باهر النور امام (علیه السلام ) مشرف
شوم ، مرا به مسجدى بردند که در آن مزار حبیبى از احباء الله بود و من
فرمودند: در کنار این تربت دو رکعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه که بر
آورده است ، من از روى عشق و علاقه مفرطى که به علم داشتم نماز خواندم و از
خداوند سبحان علم خواستم .
سپس به پیشگاه
والاى امام هشتم ، سلطان دین رضا - روحى لتربه الفداء، و خاک درش تاج سرم -
رسیدم و عرض ادب نمودم ، بدون اینکه سخنى بگویم ، امام که آگاه به سر من
بود و اشتیاق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصیل آب حیات علم مى دانست فرمود:
نزدیک بیا!
نزدیک رفتم و چشم به روى امام گشودم ، دیدم آب دهانش را جمع کرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود که : بنوش ،
امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع از کوثر دهانش آن
آب حیات را بوسیدم و در همان حال به قلبم خطور کرد که امیرالمؤمنین على
(علیه السلام ) فرمود: پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) آب دهانش را به
لبش آورد و من آن را بخوردم که هزار در علم و از هر درس هزار در دیگرى به
دوى من گشوده شد.
پس از آن امام (علیه السلام ) طى الارض را عملا به من
بنمود، که از آن خواب نوشین شیرین که از هزاران سال بیدارى من بهتر بود به
در آمدم ، به آن نوید سحرگاهى امیدوارم که روزى به گفتار حافظ شیرین سخن به
ترنم آیم که :
دوش وقـت سحـــر از غصه نجــــاتم دادند وندر آن ظلمـــت شـــب آب حیــــاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى آن شب قـــــدر که این تازه بـــــراتم دادند