۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیه ما فیه مولوی» ثبت شده است

سبب تأخیر استجابت دعای مؤمن

حق تعالی می فرماید که ای بنده من، حاجت تو را در حالت دعا و ناله زود برآوردمی، اما در اجابت جهت آن تاخیر می افتد تا بسیار بنالی که آواز و ناله تو مرا خوش می آید.

مثلا دو گدا بر در شخصی آمدند؛ یکی مطلوب و محبوب است و آن دیگر عظیم مبغوض است، خداوند خانه گوید به غلام که زود، بی تاخیر، به آن مبغوض نان پاره بده تا از در ما زود آواره شود؛ و آن دیگر را که محبوب است وعده دهد که هنوز نان نپخته اند، صبر کن تا نان برسد.

ناله مؤمن همی داریم دوست

گو تضرع کن، که این اعزاز اوست

خوش همی آید مرا آواز او

وان (خدایا) گفتن و آن راز او

پیش شاهد باز چون آید دوتن

آن یکی کمپیر و آن یک خوش ذقن

 هر دو نان خواهند، او زوتر فطیر

آرد و کمپیر را گوید که گیر

 وان دگر را که خوش استش قد و خد

کی دهد نان؟ بل به تأخیر افکند

 گویدش بنشین زمانی بی گزند

که به خانه نان تازه می پزند

 چون رسد آن نان گرمش بعد کد

گویدش بنشین که حلوا می رسد

هم بدین فن دار دارش می کند

وز ره پنهان شکارش می کند

که مرا کاری است با تو یک زمان

منتظر می باش، ای خوب جهان

مثل آن کمپیر دان بیگانگان

شاهد خوشروی مثل مؤمنان

۱ نظر ۹۴/۰۶/۲۹
۱۰۳۱ بازديد

خنده عیسی و گریه یحیی

عیسی(ع) بسیار خندیدی، یحیی(ع) بسیار گریستی.

 یحیی به عیسی گفت که «تو از مکرهای دقیق حق ایمن شدی که چنین می خندی؟»

 عیسی گفت که «تو از عنایت ها و لطف های دقیق لطیف غریبِ حق، غافل شدی که چندینی می گریی؟»

 ولیی از اولیاء حق در این ماجرا حاضر بود.

 از حق پرسید: «از این هر دو، که را مقام عالی تر است؟»

 جواب گفت که «اَحسَنُهُم بی ظَنّاً، یعنی اَنَا عِندَ ظَنِّ عَبدیِ بی: من آن جا اَم که ظَنّ بنده ی من است

۴ نظر ۹۴/۰۳/۲۲
۱۶۱۲ بازديد

از حق بخواه و گدایی کن

حقّ تعالى منزّه است از خویش و از اقربا لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ ، هیچ‌کس به او راه نیافت الا به بندگى. الله اَلْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ. ممکن نیست که بگویى آن کس را که به حق راه یافت او از من خویش‌ تر و آشناتر بود و او متعلّق‌تر بود از من. پس قربت او میسّر نشود الا به بندگى. او معطى على الاطلاق است. دامن دریا پر گوهر کرد و خار را خلعت گل پوشانید و مشتى خاک را حیات و روح بخشید بى‌غرض و سابقه‌اى و همۀ اجزاى عالم از او نصیب دارند.

کسى چون بشنود که در فلان شهر کریمى هست که عظیم بخش‌ها و احسان مى‌کند، بدین امید البتّه آنجا رود تا ازو بهره‌مند گرد. پس چون انعام حقّ چنین مشهور است و همۀ عالم از لطف او باخبراند چرا ازو گدایى نکنى و طمع خلعت و صله ندارى؟ کاهل‌وار نشینى که «اگر او خواهد، خود مرا بدهد» و هیچ تقاضا نکنی؟ سگ که عقل و ادراک ندارد، چون گرسنه شود و نانش نباشد پیش تو مى‌آید و دنبک مى‌جنباند یعنى «مرا نان ده که مرا نان نیست و تو را هست.» این‌قدر تمیز دارد. آخر تو کم از سگ نیستى که او به آن راضى نمى‌شود که در خاکستر بخسبد و گوید که «اگر خواهد مرا خود نان بدهد ؟» لابه مى‌کند و دم مى‌جنباند. تو نیز دم بجنبان و از حق بخواه و گدایى کن که پیش چنین معطى گدایى کردن عظیم مطلوب است.

منبع: فیه ما فیه، صفحه 194، مولانا جلال الدین محمد بلخی

۶ نظر ۹۴/۰۳/۰۴
۱۲۴۳ بازديد