۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» ثبت شده است

تمثیلات عرفاء برای فهم حقیقت توحید

تمثیلات عرفاء برای فهم حقیقت توحید

ممکن است این پرسش پیش آید که چنان که گفته اند آثار و احکام مختلفند، زیرا مثلا آثار و احکام آتش احراق و اشراق و گرمى است، در صورتى که آثار و احکام آب سیلان و رطوبت و خنکى است و به همین قیاس است سایر اشیا که آثار و احکامشان با یکدیگر مختلفند، در صورتى که وجود حق یک حقیقت است که در آن به هیچ وجه اختلاف و تباین نیست، پس چگونه مبدأ این همه آثار متضاد و متباین مى شود و در یک زمان به صورت همه آنها ظاهر و در یک آن با همه آنها مقارن مى گردد؟
در پاسخ این پرسش، جناب ابن عربى و پیروانش براى تقریب این نکته باریک و ژرف عرفانى به اذهان و عقول مردمان عادى، با توجه به آیه مبارکه  «و له المثل الأعلى فی السماوات و الأرض» ، به ذکر و ایراد امثالى محسوس پرداخته اند که امثال زیر از آن جمله اند:

1. مثال تابش نور بر آبگینه ها: هنگامى که آبگینه ها با رنگها و اندازه ها و اکوان و اوضاع مختلف در برابر آفتاب واقع مى شوند، نور آفتاب بر آن آبگینه ها مى تابد و به آن رنگهاى گوناگون در مى آید و به دیوارى که پشت آن آبگینه هاست مى افتد و با همه آن خصوصیات مختلف در آن دیوار نمایان مى گردد. پس ملاحظه شد با این که نور آفتاب در حد ذات خود از جمیع آن خصوصیات عارى و خالى مى باشد، با وجود این، تمام آن الوان و مقادیر و اوضاع به سبب آن نور ظهور مى یابند نه غیر آن.
پس ظهور آثار مختلف از شى ء واحد که واجد قوابل متعدد مى باشد و نیز مقارنه آن با آنها، جائز و بلکه واقع است که گفته اند:
آفتابى در هزاران آبگینه تافته
پس به رنگ هر یکى تابى عیان انداخته
جمله یک نور است، لیکن رنگهاى مختلف
اختلافى در میان این و آن انداخته 
و یا:
اعیان همه شیشه هاى گوناگون بود
کافتاد بر آن پرتو خورشید وجود
هر شیشه که سرخ بود یا زرد و کبود
خورشید در آن هم به همان شکل نمود
وجه تمثیل: اعیان ثابته که گفته شد صور علمى ازلى حقند، به منزله آن آبگینه ها هستند و الوان و اکوان و اوضاع و سایر خصوصیات آنها، مانند آثار و احکام آن اعیانند که اشاره شد، هر یکى از آن اعیان، آثار و احکامى خاص خود دارد که دیگرى آن را ندارد همان طور که آن آبگینه ها هر یکى رنگى، وضعى و شکلى و اندازه اى مخصوص به خود دارد که دیگرى آن را ندارد، و مبدئیت وجود حق تعالى نسبت به آثار و احکام اعیان ثابته در خارج، مانند اشراق نور آفتاب است بر آن آبگینه ها، و دیوارى که پشت آن آبگینه ها مفروض است، به مثابه عالم خارج است که مقابل ذهن است و نورى که به الوان و اشکال آن آبگینه ها درآمده، یعنى انوار مختلف محسوس، به منزله موجودات مختلف خارجى است.
نتایج: از مقال و مثال مذکور مى توان نتایج زیر را به دست آورد:
اولا، هر یک از موجودات خارجى در واقع دو چیز است: یکى اثر عین ثابت و یا ماهیت، و دیگرى مبدأ مقارن آن، بنابراین موجودات خارجى را دو جهت است:
یکى جهت خلقیت و امکان و عبودیت که جهت ماهیت است و آن را فرق گویند و هر کس که این جهت را عین بارى تعالى بداند کافر باشد، که جهت مذکور امکان صرف و عبودیت محض است، و دیگرى جهت مبدئیت که جهت حقیقت وجوب و ربوبیت است و آن را جمع گویند.
ثانیا، نورى که بر دیوار پشت افتاده و به رنگهاى گوناگون ظاهر شده، موجود خارجى است نه غیر آن، و آنچه وقوعش بر دیوار مذکور محقق است، فقط نور است، و رنگهایى که در وى روى نموده است، معدوم موجودنما و موهوم محقق الفناست. نوریت جهت جمع است و لونیت جهت فرق است، و موجود خارجى میان این دو جامع، و در معنى میان وجوب و امکان، واسطه و برزخ است، پس نه واجب ممکن مى شود و نه ممکن واجب مى گردد. جاهلان میان نور و لون و ماهیت و مبدأ فرق نمى گذارند و آنها را یکى مى پندارند، اما عارفان نور را نور، لون را لون، ماهیت را ماهیت و مبدأ را مبدأ مى شناسند، و در نتیجه کثرت را در احکام مى بینند نه در ذات، که به خوبى واقف مى باشند که تکثر و تغیر در احکام در وحدت ذات اثر نمى نماید که ذات، متعالى و متقدس از تکثر و تغیر مى باشد و اگرچه به نظر متکثر و متغیر مى نماید، همان طور که نور، در حقیقت به الوان آبگینه متلون نمى باشد و لو در ظاهر چنین مى نماید. بالاخره عارف کاشف، بین جمع و فرق خلط نمى کند و همچنان عبد را عبد، و رب را رب مى شناسد و مترنم مى شود که:
العبد عبد و الرب رب _  فلا تغالط و لا تخلط
       
2. مثال شراب و جام:
۰ نظر ۹۸/۰۲/۲۷
۱۲۴۶ بازديد

من عرف نفسه فقد عرف ربه

حضرت علامه حسن زاده آملی: 

آن که در اعضاء و جوارح آشکار و پنهانش به خوبی عمیق و دقیق شود و به ویژه اگر در علم شریف تشریح دست داشته باشد، هر یک را با صنعی پیراسته و اندازه ای بایسته و شکلی شایسته و زیبایی ای دلخواسته و نظمی آراسته به شگفتی تمام تماشا می کند، و به یقین اذعان می نماید بِه از آن که هستند تصوّر شدنی نیست.

 آن گاه هر فعلی از افعال خود را به قوّه ای خاص و عضوی به خصوص اِسناد دهد. و گاهی در مقام اسناد بدان ها اشارت کند که مثلاً: با این دو دیده ام و شنیده ام، و دست بر چشم و گوش خود نهد، و در عین حال با اندک التفاتی اعتراف کند که هیچ یک در فعل خود استقلال وجودی ندارد، چنان که مرده ای را می نگرد که همه ی اندام او به جای خوداند، ولی آثار زنده ندارند، بلکه پس از چندی از یکدیگر گسیخته شوند و زیبایی خود را از دست دهند و تباه گردند، به حدّی که آن پیکر سبب انس و الفت، موجب خوف و نفرت شده است. لذا ایجاد افعال و آثار را از دیگری یابد، و میان ایجاد و اِسناد فرق گذارد، که ایجاد از گوهری به نام نفس و روح است و اِسناد به قُویا و اعضاء، و کثرتش را به یک وحدت استوار، و در فعل به اختیار یابد، نه کثرتی که یکی جابر و دیگران مجبورند، بلکه یکی رب و دیگران مربوبند. و نه کثرتی که هر یک متفرّد در افعال و ممتاز و منحاز از دیگری به استقلال است، بلکه یکی مطلق و دیگران مقیّد و شئون اویند. و نه وحدتی که منکر کثرت و مجالی و مظاهر نفس شود، زیرا که ربّ بی مظاهر را معنی نبود.

لاجرم وجود اعضاء و قوا را به لغو و فضول نسبت نکند بلکه حق داند و با نبودن یکی از آن ها نفس را در کارش مختل یابد، امّا وحدت در کثرت و کثرت در وحدت بیند، وحدتی قاهر و محیط و کثرتی مقهور و محاط.

پس سفری از خود به نظام احسن هستی کند، و به توحید حقیقی قرآنی که غایت آمال عارفان است رسد، و به لطیفه ی «بِحَولِ للهِ وَ قُوَّتِهِ» در مقام ایجاد، و «اَقُومُ وَ اَقعُد» در مرتبت اِسناد پی برد.

و از این جا جبری را به افراط و تفویضی را به تفریط ژاژخای یابد، و حکم عدل امر بین الامرین را بر جان و دل نشاند، و به حق بودن کلمات نوری وجودی و قیام آن ها به ربّ مطلق و معیّت قیّومیّه ربّ مطلق بر آن ها آگاه گردد، و به سرّ «الحمد للهِ رَبِّ العَالَمِین» واقف، و به معرفت اثر بسیار بسیار نفیس: «مَن عَرَفَ نَفسَهُ عَرَفَ رَبَّه » عارف شود.

۱ نظر ۹۴/۰۷/۰۸
۱۱۱۵ بازديد