شاید نمی دانستید اما شعر معروف دوران دفاع مقدس یعنی (کجایید ای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت کربلایی...) از جناب مولوی و در دیوان شمس است...
اینکه به جای بهره گیری از حقایق و معارف دانشمندان و بزرگان خود، هنوز دنبال اثبات تشیع ایشان هستیم، مایه تاسف و ناراحتی است، حال آنکه اگر این همه جدال درباره این موضوع را کنار گذاشته بودیم، سالیانی جلو افتاده بودیم. این عرفاء و عالمان عظیم ما همچون مولوی، حافظ، سعدی، عطار، ابوسعید ابوالخیر، بایزید بسطامی و... همه از بزرگان تشیع بودند.
گر چه شاید به ظاهر فرمایشاتی در کتبشان یافت شود، لکن بررسی زمان و دوره زندگی ایشان بسیار مهم است که اکثریشان در زمان حکومتهای اهل سنت بودند و مجبور به تقیه. حال ما الحمدلله رب العالمین به برکت انقلاب اسلامی تحت لوای حکومت حقه اسلامی شیعی قرار داریم و راحتی و آسایش دوره خود را با آن بزرگان مقایسه میکنیم و به بعضی فرمایشات این بزرگان می تازیم!
برای اثبات تشیع جناب عارف قیومی، مولانا جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی از کتاب مبارک مجالس المومنین به طور خلاصه بهره میبریم:
شیخ علاء الدوله فرموده که خدمت مولوى همیشه از خادم سؤال کردى که در خانه ی ما امروز چیزى هست؟ اگر گفتى خیر هیچ نیست، منبسط گشتى و شکرها کردى که الحمد للّه که خانۀ ما امروز بخانۀ پیغمبر و اهل بیت علیهم السّلام میماند و اگر گفتى اسباب مطبخ مهیاست منفعل گشتى و گفتى از این خانه بوى خانۀ فرعون میآید.
از مؤیدات تشیع او آنکه از اولاد جلال الدین بوده که پدر بر پدر او داعیان اسماعیلیه بودهاند و جلال الدین از بعضى قبایح عقاید و اعمال که بعضى از متاخرین آن طایفه در مذهب اسماعیلیه احداث نموده بودند تبرا نموده باصل مذهب اهل بیت علیهم السّلام رجوع نمود و دفترهاى ملاحده را بسوخت و شعار اهل ایمان ظاهر ساخت.
و در دیوانهاى قدیم مولوى قصاید مشتمل بر مناقب ائمۀ اطهار و مثالب اغیار که در مقطع اکثر آنها چنانچه شیوۀ او بوده اسم شیخ خود را مذکور نموده بسیار است لیکن ناسخان کتب او از متصوفه اهل سنت، اکثر آنها را از قلم انداختهاند و رعایة ناموس بزرگان خود را در آن شناختهاند و با وجود این همه اهتمام در محو آن قسم کلام داشتهاند هنوز سخنان آشنا از خدمت مولوى در میان است که دلیل انتظام او در سلک فرقۀ مؤمنان است.
هر آنکس را که مهر اهل بیت است
ورا نور ولایت در جبین است
غلام حیدر است مولاى رومى
و منها:
آفتاب وجود اهل صفا
آن امام امم ولى خدا
آن امامى که قایم است الحق
ذات او هست واجب العصمة
او منزه ز کفر و شرک و ریا
او برون از صفات ما و شما
رهروان طالباند او مطلوب
عارفان صامت و على گویا
سر او دیده سید مرسل
در شب قدر و در مقام دنا
از على مىشنید نطق على
بد على جز على نبود آنجا
ما همه ذرهایم و او خورشید
ما همه قطرهایم او دریا
بى ولاى على بحق خدا
ننهد در بهشت آدم پا
گر نهد بال و پر فرو ریزد
جبرئیل امین به حق خدا
مؤمنان جمله رو باو دارند
کو امام است هادى اولا
بندة قنبرش بجان میباش
تا برندت بجنت الماوى
شمس تبریز بنده از جان شد
جان فدا کرد نیز مولانا
منها:
زهى روزى ده خلقان على بن ابیطالب
زهى فرمانده خلقان على بن ابیطالب
نهان از فهم و دور از عقل و برتر از خیال ما
که گفتن وصف او نتوان على بن ابیطالب
قدیم المن و الاحسان عظیم الشان و البرهان
قسیم الخلد و النیران على بن ابیطالب
هو الاول هو الاخر هو الظاهر هو الباطن
هو الحان هو المنان على بن ابیطالب
زهى از وصفها بیرون زهى سلطان کاف و نون
ولى حضرت بىچون على بن ابیطالب
شهادت او طهارت او نماز و روزه و حج او
جهات جمله را میدان على بن ابیطالب
وجود باء بسم اللّه در توحید یزدانست
رحیم مطلق و رحمن على بن ابیطالب
اگر چشم خرد دارى ببین از صورت معنى
بوجه چهرۀ خوبان على بن ابیطالب
فرستاده است با تورات و با انجیل و با فرقان
بهر مرسل به پنهانى على بن ابیطالب
خداوندا خداوندا تو ایمان بخش و روزى ده
بحق شاه باایمان على بن ابیطالب
منها:
تا صورت پیوند جهان بود على بود
تا نقش زمین بود و زمان بود على بود
شاهى که وصى بود و ولى بود على بود
سلطان سخا و کرم و جود على بود
آن قلعهگشائى که در از قلعۀ خیبر
برکند
بیک حمله و بگشود على بود
آن شیر ولایة که ز بهر طمع نفس
در خوان جهان پنجه نیالود على بود
هرون ولایت که پس از موسى عمران
و اللّه على بود على بود على بود
آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست نیاسود على بود
فرزند خلف در صدف نکتۀ توحید
کادم بجمالش نگران بود على بود
صد بار نگه کردم و دیدم بحقیقة
آن عارف و آن عابد و معبود على بود
زین یکدو سه بیتى که بگفتم بحقیقة
باللّه که مراد من و مقصود على بود
این کفر نباشد سخن کفر نه اینست
تا هست على باشد و تا بود على بود
سر دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان
شمس الحق تبریز که بنمود على بود
***
بیا که میر من از بعد مصطفى على است
امام طه و یس و هل اتى على است
امام متقیان و وصى نفس رسول
شهی که هیچ نیامد خطا از او على است
حلالزاده شناسد على و آلش را
از آنکه نور دو چشم حلالزاده على است
کسى بگفت که تا چند از على گوئى
مگر که درد ترا اى پسر دوا على است
جهانیان همه گر خصم شمس مسکیناند
مرا چه غم که مرا میر و پیشوا على است
(و له ایضا)
هرکه به دل مهر پیمبر گرفت
مرتبه از عرش فراتر گرفت
نور نبى جان مرا تازه کرد
دست دلم دامن حیدر گرفت
حضرت شاهى که بیک ذو الفقار
ران گران از تن عنتر گرفت
تیغ على کوره و سندان ندید
نى از دست آهنگر گرفت
هر که مى مدحت حیدر چشید
همچو خضر زندگى از سر گرفت
هرکس طالب یارى بود
شمس علا دامن حیدر گرفت (1)
منبع: 1.مجالس المومنین، علامه قاضی نورالله شوشتری، جلد2، صفحه114