انسانی که به حقیقت خود را شناخته، می یابد که موطن و جایگاه اصلی او عالم ماده و لذتهای زود گذر آن نیست. مثال زیر را بخوانید:
"ملاى رومى در آخر دفتر دوم مثنوى به عنوان مثال گوید:
تخم اردک در زیر پر مرغ خانگى رشد مى کند و از قلعه و حصارى که وى را احاطه کرده است به در مى آید و با وجودى که در زیر پر مرغ خانگى بزرگ شده است همین که خود را شناخت که آبى است دایه اش را که مرغ خانگى است ترک مى گوید و به نهر و بحر روى مى آورد، حساب نفس ناطقه انسانى با طبیعت، حساب تخم اردک و مرغ خانگى است که هر چند نفس در ابتداى امرش جسمانیة الحدوث است یعنى در بدو فطرتش قوه اى منطبعه در ماده است ولى بر اثر اعتلاء و اشتداد وجودیش از طبیعت به مسافت سال هاى نورى فاصله مى گیرد که به تجرد برزخى بلکه تجرد عقلى بلکه فوق مقام تجرد مى رسد و نائل به مقام خلافت الهیه بلکه فوق مقام خلافت الهیه مى شود، بلکه در حقیقت تعبیر به مسافت سالهاى نورى و امثال آن بین مجرد و مادى ناروا است که اینگونه تعبیرات بیان اوصاف و نسبت مادى به مادى است.
تخم بطى گرچه مرغ خانگى زیر پر خویش کردت دایگى
مادر تو بط آن دریا بدست دایه ات خاکى بدو و خشکى پرست
میل دریا که دل تو اندرست آن طبیعت جانت را از مادرست
میل خشکى مر ترا زین دایه است دایه را بگذار که او بدرایه است
دایه را بگذار بر خشک و بر آن اندر آدر بحر معنى چون بطان
گر ترا مادر بترساند ز آب تو مترس و سوى دریا ران شتاب
تو بطى بر خشک و برتر زنده اى نى چو مرغ خانه، خانه کنده اى
تو زکرمنا بنى آدم شهى هم به خشکى هم به دریا پا نهى"
منبع: ولایت تکوینی، صفحه 53، علامه حسن زاده آملی
سلام و خداقوت
مطلب خوب شما در حرف تو منتشر شد.
http://www.harfeto.ir/?q=node/44592
موفق باشید
یاعلی. التماس دعا