حکما مثلى زده‌اند، حال دنیا و آخرت را گفته‌اند: مملکتى بود که چون سر سال شدى پادشاه کهنه را بکشتى نشاندندى و به ساحلى بى‌آب و گیاه بردندى و برهنه آنجا سر دادندى و خود بازگشتندى و صباح بر در دروازه شهر منتظر نشستندى، اول کسى از غریبان که آمدى او را بر خود پادشاه کردندى و او عادت ایشان ندانستى، باز چون سر سال شدى با او همان کردندى که با پادشاه اول، همیشه عادت ایشان این بودى!
یک نوبت مردى غریب صباح سر سال اتفاقا به آن شهر رسید، جماعتى را دید که منتظر نشسته‌اند، چون او را دیدند به استقبال آمدند و با اعزاز و اکرام تمام، او را به اندرون شهر بردند و بر تخت نشاندند و کلید خزاین پیش او آوردند و او را بر خود پادشاه ساختند. او مردى زیرک بود، با خود اندیشید که من مردى غریبم و عادت و طریقت این جماعت نمى‌دانم که حقیقت حال ایشان چیست و در چه کارند، على العمیا در این خوض کردن معنى ندارد؛ وظیفه آن است که یکى را از ایشان به کثرت انعام و احسان با خود دوست و مهربان و مخلص و یک جهت سازم تا سرّ کار ایشان بر من آشکارا گرداند، آن‌گاه ببینم که مصلحت چیست.
چنین کرد، با یکى از ایشان دوستى آغاز کرد تا به اخلاص و اتحاد رسید، بعد از آن حقیقت حال از او بازپرسید، او چنانچه بود باز نمود.


او خفته بود بیدار شد، غافل بود آگاه گشت، روى به تدبیر کار خویش آورد؛ پنهان از اهل مملکت بنّایان را طلب کرد و به آن ساحل فرستاد، تا آنجا مملکتى بنا کردند، مقنّیان فرستاد، تا قنوات استخراج نمودند، مزارعان و فلاّحان را فرستاد تا مزارع و بساتین بیرون آوردند، پیوسته غلامان و کنیزان خریدى، ترک و هندى و غیره و به آنجا فرستادى، تا به تدریج در عرض آن یک سال، آنجا مملکتى معمور شد و هرچه یافتى از مال و اسباب و فرش و ثیاب و امتعه و دواب، همه را آنجا فرستادى و خود به قوت لایموت و سختى و تنگى به سر بردى و هیچ عیش نکردى و بزرگى و جاه و تجمّل را پروا نداشتى.
چون سر سال شد، روزى امرا و ندیمان و اعیان آمدند و گفتند: پادشاهان قدیم را عادت بود که در این روز به کشتى نشستندى و به عزم تفرج و شکار بحر و استنشاق بیرون رفتندى، اگر پادشاه رغبت فرماید دور نباشد.
او دانست که ایشان در چه کارند، اما چون کار خویش از پیش ساخته بود، اندیشه نداشت، اجابت کرد و با جماعت به کشتى نشست. چون به ساحل آن طرف رسیدند، او را برهنه کردند و به ساحل سر دادند!
او راست راه مملکت خویش که از پیش ساخته بود پیش گرفت، چون اهل مملکت او را بدیدند با جامه‌هاى زربفت و مرکب‌هاى نفیس، پیش دویدند و او را به تجمل تمام به مملکت دربردند و بر تخت نشاندند، آنجا بر تخت نشست و به دل امن به پادشاهى و کامرانى مشغول شد.
اکنون آن مملکت که اوّلا مذکور شد، مثل این جهان است و ساحل بى‌آب و گیاه مثل آن جهان، و مؤمن که پیوسته تقدیم عمل صالح مى‌کند که:
برگ عیشى به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس، تو پیش فرست

و در جهان به مشقت و سختى به سر مى‌برد و هرچه بر آن دست یافت، ذخیرۀ آخرت خویش مى‌سازد و در راه خداى عزّ و جلّ صرف مى‌کند، آن پادشاه زیرک است؛ چون او را به ساحل آن جهان انداختند، غلمان و حور که به پاداش کردار او آفریده گشته‌اند مى‌آیند و او را به قصرها و سرابستان‌ها که به اعمال خویش آن را بنا کرده، چنانچه در حدیث آمده که «انّ الجنة قیعان و انّ غراسها سبحان اللّه» الحدیث- مى‌برند، و بر ارائک به پادشاهى جاوید مى‌نشانند که «اهل الجنة ملوک».
اکنون نادانان که به عیش و خوشى این جهان مشغولند و اندیشۀ آخرت خویش نمى‌کنند تا آن ساعت که ایشان را برهنه در گور نهند، که ساحل بى‌آب و گیاه است، و خود بازگردند، آن پادشاهان جاهل‌اند که حقیقت حال نمى‌دانستند تا آن زمان که ایشان را برهنه کرده، در ساحل سرمى‌دادند و عریان و گریان در بیابان سرگردان مى‌گشتند، جز آنکه ایشان آخر بمیرند و برهند! اما جاهل که در ساحل آن جهان افتاد هرگز نمیرد که لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى -و یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ .
و آن دوست مهربان که پادشاه را راه نمودى کرد و از حقیقت حال آگاه گردانید، مرشد و انسان کامل است که آدمى را از ناپایدارى این جهان و ظلمت و وحشت آن جهان که بازگشت او به آنجا است، آگاه مى‌گردانید تا از پیش کارسازى کند و مرگ را آماده شود و به زندگانى دو روزۀ دنیا فریفته نشود و در جهان، به قوت لایموت به سر برد و هر چه یابد در راه خداى عزّ و جلّ صرف کند، که هرچه براى خود صرف مى‌کند فانى مى‌شود و هرچه براى خداى عزّ و جلّ صرف مى‌کند، جهت او باقى مى‌گردد.