۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توحید» ثبت شده است

تمثیلات عرفاء برای فهم حقیقت توحید

تمثیلات عرفاء برای فهم حقیقت توحید

ممکن است این پرسش پیش آید که چنان که گفته اند آثار و احکام مختلفند، زیرا مثلا آثار و احکام آتش احراق و اشراق و گرمى است، در صورتى که آثار و احکام آب سیلان و رطوبت و خنکى است و به همین قیاس است سایر اشیا که آثار و احکامشان با یکدیگر مختلفند، در صورتى که وجود حق یک حقیقت است که در آن به هیچ وجه اختلاف و تباین نیست، پس چگونه مبدأ این همه آثار متضاد و متباین مى شود و در یک زمان به صورت همه آنها ظاهر و در یک آن با همه آنها مقارن مى گردد؟
در پاسخ این پرسش، جناب ابن عربى و پیروانش براى تقریب این نکته باریک و ژرف عرفانى به اذهان و عقول مردمان عادى، با توجه به آیه مبارکه  «و له المثل الأعلى فی السماوات و الأرض» ، به ذکر و ایراد امثالى محسوس پرداخته اند که امثال زیر از آن جمله اند:

1. مثال تابش نور بر آبگینه ها: هنگامى که آبگینه ها با رنگها و اندازه ها و اکوان و اوضاع مختلف در برابر آفتاب واقع مى شوند، نور آفتاب بر آن آبگینه ها مى تابد و به آن رنگهاى گوناگون در مى آید و به دیوارى که پشت آن آبگینه هاست مى افتد و با همه آن خصوصیات مختلف در آن دیوار نمایان مى گردد. پس ملاحظه شد با این که نور آفتاب در حد ذات خود از جمیع آن خصوصیات عارى و خالى مى باشد، با وجود این، تمام آن الوان و مقادیر و اوضاع به سبب آن نور ظهور مى یابند نه غیر آن.
پس ظهور آثار مختلف از شى ء واحد که واجد قوابل متعدد مى باشد و نیز مقارنه آن با آنها، جائز و بلکه واقع است که گفته اند:
آفتابى در هزاران آبگینه تافته
پس به رنگ هر یکى تابى عیان انداخته
جمله یک نور است، لیکن رنگهاى مختلف
اختلافى در میان این و آن انداخته 
و یا:
اعیان همه شیشه هاى گوناگون بود
کافتاد بر آن پرتو خورشید وجود
هر شیشه که سرخ بود یا زرد و کبود
خورشید در آن هم به همان شکل نمود
وجه تمثیل: اعیان ثابته که گفته شد صور علمى ازلى حقند، به منزله آن آبگینه ها هستند و الوان و اکوان و اوضاع و سایر خصوصیات آنها، مانند آثار و احکام آن اعیانند که اشاره شد، هر یکى از آن اعیان، آثار و احکامى خاص خود دارد که دیگرى آن را ندارد همان طور که آن آبگینه ها هر یکى رنگى، وضعى و شکلى و اندازه اى مخصوص به خود دارد که دیگرى آن را ندارد، و مبدئیت وجود حق تعالى نسبت به آثار و احکام اعیان ثابته در خارج، مانند اشراق نور آفتاب است بر آن آبگینه ها، و دیوارى که پشت آن آبگینه ها مفروض است، به مثابه عالم خارج است که مقابل ذهن است و نورى که به الوان و اشکال آن آبگینه ها درآمده، یعنى انوار مختلف محسوس، به منزله موجودات مختلف خارجى است.
نتایج: از مقال و مثال مذکور مى توان نتایج زیر را به دست آورد:
اولا، هر یک از موجودات خارجى در واقع دو چیز است: یکى اثر عین ثابت و یا ماهیت، و دیگرى مبدأ مقارن آن، بنابراین موجودات خارجى را دو جهت است:
یکى جهت خلقیت و امکان و عبودیت که جهت ماهیت است و آن را فرق گویند و هر کس که این جهت را عین بارى تعالى بداند کافر باشد، که جهت مذکور امکان صرف و عبودیت محض است، و دیگرى جهت مبدئیت که جهت حقیقت وجوب و ربوبیت است و آن را جمع گویند.
ثانیا، نورى که بر دیوار پشت افتاده و به رنگهاى گوناگون ظاهر شده، موجود خارجى است نه غیر آن، و آنچه وقوعش بر دیوار مذکور محقق است، فقط نور است، و رنگهایى که در وى روى نموده است، معدوم موجودنما و موهوم محقق الفناست. نوریت جهت جمع است و لونیت جهت فرق است، و موجود خارجى میان این دو جامع، و در معنى میان وجوب و امکان، واسطه و برزخ است، پس نه واجب ممکن مى شود و نه ممکن واجب مى گردد. جاهلان میان نور و لون و ماهیت و مبدأ فرق نمى گذارند و آنها را یکى مى پندارند، اما عارفان نور را نور، لون را لون، ماهیت را ماهیت و مبدأ را مبدأ مى شناسند، و در نتیجه کثرت را در احکام مى بینند نه در ذات، که به خوبى واقف مى باشند که تکثر و تغیر در احکام در وحدت ذات اثر نمى نماید که ذات، متعالى و متقدس از تکثر و تغیر مى باشد و اگرچه به نظر متکثر و متغیر مى نماید، همان طور که نور، در حقیقت به الوان آبگینه متلون نمى باشد و لو در ظاهر چنین مى نماید. بالاخره عارف کاشف، بین جمع و فرق خلط نمى کند و همچنان عبد را عبد، و رب را رب مى شناسد و مترنم مى شود که:
العبد عبد و الرب رب _  فلا تغالط و لا تخلط
       
2. مثال شراب و جام:
۰ نظر ۹۸/۰۲/۲۷
۱۰۳۱ بازديد

نشانه توکّل

به آن بحر اندوه، آن راسخ‏تر از کوه، آن آفتاب الهى‏، شیخ ابو الحسن خرقانی گفتند:

«نشان توکّل‏ چیست؟»

گفت: «آن که شیر و اژدها و آتش و دریا و بالش، هر پنج تو را یکى بود».

۳ نظر ۹۴/۰۴/۲۱
۱۰۷۸ بازديد

از ماهیهای دریا درس توحید بگیریم

روزی ماهیهای دریا نزد بزرگ خود اجتماع کردند وبه او گفتند: ای فلانی ما تصمیم گرفتیم به سوی دریایی که ما به او موجود و بدون او معدومیم برویم، پس لازم است جهت آن را به ما بیاموزی و راهش را به ما یاد دهی، تا به سوی او برویم و به حضرتش برسیم، برای اینکه مدتی طولانی حرف او را می شنویم ولی او را نمی شناسیم و مکان و جهتش را نمی دانیم.

پس ماهی بزرگ به آنان گفت: ای یاران و برادران من! این کلام، لایق و سزاوار شما و امثال شما نیست، زیرا دریا بزرگ تر از آن است که کسی به او برسد و این، شغل شما و از مقام شما نیست، پس از آن ساکت باشید و بعد از آن مانند این کلام نگویید، بلکه برای شما کفایت می کند که معتقد باشید که شما به وسیله او موجود هستید و بدون آن معدومید.

پس آنان به او گفتند: این کلام ما را سود نمی دهد و ضرری را از ما دفع نمی کند، لازم است ما به او توجه کنیم وشما ما را به معرفت آن و به وجودش راهنمایی کنید.

پس چون که ماهی بزرگ صورت حال آنان را دانست و دانست که منع کردن فایده نمی دهد، برای آنان توضیح راشروع کرد و گفت: برادران من دریایی که شما آن را می طلبید و توجه به آن را اراده کردید، او با شماست و شما با اویید و او بر شما احاطه دارد و شما به وسیله او احاطه شده اید و احاطه کننده از احاطه شده جدا نیست و دریا عبارت است از آنچه که شما در آنید. پس هر طرف رو کنید، آن دریاست و غیر از دریا نزد شما چیزی نیست. دریا با شما و شما با دریایید و شما در دریا و دریا در شماست و دریا از شما غایب نیست و شما از دریا غایب نیستید و دریا از شما به شما نزدیک تر است.


پس زمانی که ماهی ها این کلام را از ماهی بزرگ شنیدند همه بلند شدند و قصد او کردند تا او را بکشند.

ماهی بزرگ به ماهیها گفت:چرا مرا می کشید و به خاطر چه گناهی مستحق کشته شدن شدم؟

پس ماهی ها به او گفتند: برای اینکه تو گفتی دریایی که ما می جوییم همانی است که ما در آنیم و حال آنکه آنچه ما در آنیم فقط آب است و کجا آب از دریا؟ پس تو از این سخن جز گمراه ساختن ما از راه او و کنار گرفتن ما اراده نکردی.

بزرگ ماهیها گفت: قسم به خدا اینطور نیست و جز حق و آنچه واقع هست نگفتم، برای اینکه دریا و آب در حقیقت یک چیز هستند و بین آن دو اصلاًَ مغایرت نیست، پس آب به حقیقت و وجود اسم، دریاست و دریا به حسب کمالات وخصوصیات وگستردگی و انتشار بر همه مظاهر اسم، آب است.

پس این مطلب را بعضی از ماهیها دانستند و عارف به دریا گشتند و از آن ساکت شدند و بعضی دیگر انکار کردند وبه آن کفر ورزیدند و از او در حالی که مطرود و محجوب بودند، برگشتند.

وزمانی که این مثال ماهی دریا محقق و ثابت شد پس بدان که شأن خلق در طلب کردن حق همینطور است، زیرا زمانی که خلایق نزد پیامبر یا امام یا عارفی جمع می شوند واز حق سوال می نمایند، پیامبر یا امام یا عارف، به ایشان می فرماید: به درستی که حقی که شما از آن سوال می کنید و آن را می خواهید او با شماست و شما با او هستید و او به شما احاطه دارد و شما به او احاطه شده اید و احاطه کننده از احاطه شونده جدا نیست «ولله المشرقُ والمَغربُ فَأینما تُولّوا فثمّ وجهُ الله اِنّ الله واسعً علیم» و او از شما غایب نیست وشما از او غایب نیستید، هر جا رو کنید پس آنجا ذات و وجه ووجود اوست و او با هر چیز و عین هر چیز است بلکه او همه چیز است وهمه چیز به او قائم است و بدون او زائل است و برای غیر او اصلاً وجودی نیست نه در ذهن و نه در خارج و او به ذات خود اول و به کمالات خود آخر است، به صفات خود ظاهر و به وجود خود باطن است و او برای هر مکان در هر زمان است و با هر انسان و جنّ است «هو الاول والا خر والظاهروالباطن وهو بکلّ شیء علیم»

پس هنگامی که خلق، آن سخن پیامبر و امام و عارف را می شنود همه به سوی او برخیزند وقصد او می کنند تا او را بکشند، پس پیامبر به آنان می فرماید: چرا مرا می کشید و به کدامین گناه مستحق کشتنم، می دانید؟

آنان به او می گونید: برای اینکه تو گفتی حق با شما و شما با حق هستید و در عالم، وجود جز او نیست و برای غیر او وجود نیست، نه در ذهن و نه در خارج، و ما به حقیقت می دانیم که در واقع موجوداتی غیر او هستند از قبیل عقل و نفس و افلاک و اجرام و ملک و جن و غیر آن، پس تو جز ملحدِ منکر خدا نیستی و این کلام جز منحرف کردن وگمراه کردن ما از حق وطریق حق را اراده نکردی.

پس پیامبر به آنها می فرماید: نه، به خدا قسم جز حق و واقع به شما نگفتم و با آن گمراه کردن وفریب دادن شما را اراده نکردم، بلکه آنچه او گفت وبا زبان پیامبرش به آن خبر داد به شما گفتم...

۴ نظر ۹۳/۰۵/۲۲
۱۴۵۲ بازديد