۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدایا» ثبت شده است

از حق بخواه و گدایی کن

حقّ تعالى منزّه است از خویش و از اقربا لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ ، هیچ‌کس به او راه نیافت الا به بندگى. الله اَلْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ. ممکن نیست که بگویى آن کس را که به حق راه یافت او از من خویش‌ تر و آشناتر بود و او متعلّق‌تر بود از من. پس قربت او میسّر نشود الا به بندگى. او معطى على الاطلاق است. دامن دریا پر گوهر کرد و خار را خلعت گل پوشانید و مشتى خاک را حیات و روح بخشید بى‌غرض و سابقه‌اى و همۀ اجزاى عالم از او نصیب دارند.

کسى چون بشنود که در فلان شهر کریمى هست که عظیم بخش‌ها و احسان مى‌کند، بدین امید البتّه آنجا رود تا ازو بهره‌مند گرد. پس چون انعام حقّ چنین مشهور است و همۀ عالم از لطف او باخبراند چرا ازو گدایى نکنى و طمع خلعت و صله ندارى؟ کاهل‌وار نشینى که «اگر او خواهد، خود مرا بدهد» و هیچ تقاضا نکنی؟ سگ که عقل و ادراک ندارد، چون گرسنه شود و نانش نباشد پیش تو مى‌آید و دنبک مى‌جنباند یعنى «مرا نان ده که مرا نان نیست و تو را هست.» این‌قدر تمیز دارد. آخر تو کم از سگ نیستى که او به آن راضى نمى‌شود که در خاکستر بخسبد و گوید که «اگر خواهد مرا خود نان بدهد ؟» لابه مى‌کند و دم مى‌جنباند. تو نیز دم بجنبان و از حق بخواه و گدایى کن که پیش چنین معطى گدایى کردن عظیم مطلوب است.

منبع: فیه ما فیه، صفحه 194، مولانا جلال الدین محمد بلخی

۶ نظر ۹۴/۰۳/۰۴
۱۰۵۱ بازديد

مناجاتی شیرین و دلنشین (علامه حسن زاده آملی)

باسم الله خیر الأسماء وقتى این شوریده را شور و نوایى بود و به زبانى که داشت می ‏گفت:
اى که مرا بدین حسن و بها آفریده ‏اى و چنین جمال و جلال داده ‏اى، مرا به سوى خود بدار.
اى که همه از تو پدید آمدند و به فرمان تو در کارند و در راه خود استوارند این آفریده‏ ات را در کار و راهش هشیارى و استوارى ده.
اى که خورشید را چراغ ایوان این جهان و ماه را شمع شبستان آن گردانیدى، دیدگانم را به نور جمالت فروغ ده و دلم را از تاریکى نادانى برهان.
اى که قندیلهاى ستارگان را در سقف این گنبد مینا چنین آراستى، قندیل قلبم را آویخته به محبت ذات پاکت بدار.
اى که چشم و گوش و دل و زبانم داده ‏اى، نعمت دیدار خود عطایم فرما.
اى آفریدگارم دستم را بگیر تا تنها تو را بینم و سخن تو را بشنوم و دل به تو بازم و زبان را به یاد تو گویا سازم.
اى آفریدگارم خواهم بگویم نمى‏ دانم چه بگویم و خواهم بجویم نمى ‏دانم چه بجویم اینقدر دانم که باید گویاى تو و جویاى تو بود.
اى آفریدگارم طبیب براى دردمندان است اگر تو دردم را دوا نکنى و امیدم را روا نکنى به کجا روم.
آفریدگارم چگونه آفریننده از آفریده غافل است و از وى دور، مرا در حضور بدار و بیداریم ده. اگر آفریننده را خواب در رباید نگهدار آفریده کیست؟ دانم که تو را خواب و پینگى ناید، خواب و خوراک در تو راه ندارد و هر که را خواب و خوراک کمتر است به تو نزدیکتر است، مرا با خود نزدیک گردان. تو دومى ندارى تنهایى مرا به تنهایى خوى ده تا رنگ تو گیرم که تو خوبى و باید به خوبى تن درداد.
آفریدگارا براى خودم نابودى نمى ‏بینم و هستم که هستم و هستم که هستم که «تا» و «الى» و «حتى» با بودم سازگار نیست، یاریم فرما تا در این کشتزار پاک بلد طیّب تخم نیکبختى براى ابدم بکارم، و در این بازار گرم "رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله" سرمایه ‏اى تحصیل کنم که به کارم آید.
آفریدگارا در این دل شب با تو عهد بستم که دهن به هرزه نگشایم، و سخن بیهوده نگویم و در هر کارى جز خشنودى تو نخواهم و در هر حال جز راه تو نپویم.
آفریدگارا من جهان را دریاى بیکرانى مى ‏بینم و خودم را موجى از دریا، وه چه دریایى و چه دریایى، وه چه موجى و چه موجى، اینهمه افواج امواج چه مى ‏کنند مرا به زبان آنها آشنایى ده و مرا از من رهایى ده. خوشا آنانکه نه جهان مى‏ بینند نه امواج.
آفریدگارا جانم را به سوز و گداز بدار و زبانم را به راز و نیاز.
آفریدگارا من کیستم من چرا از خود مى ‏ترسم از کى بپرسم من کیستم جز تو کیست تا حل این معمّا کند و این گره بسته را واکند.
آفریدگارا از پشه آنقدر اندیشه دارم که از پیل، و از مور آن اندازه که از اژدهاى دمان، و از کرم شب‏ تاب همان که از آفتاب، چیست که عجیب نیست؟ رستنی ها همه حیرت ‏آور، حیوانات همه مهیب، کوهها همه عجیب، دریاها همه سهمگین، ستارها همه دلربا و جانفزا، اینهمه از کجا پیدا شدند اصلشان چه قدر زیبا خواهد بود و چقدر بزرگ و توانا خواهد بود؟ همه علمند و شعور، همه هشیارند و بیدار، همه در زمزمه مدح و ثناى تو، همه سر به آستان تو نهاده ‏اند این چه شوکت و سلطنت است و این چه جبروت و عظموت؟
آفریدگارا جسم و جانم داده ‏اى، گوش و زبانم داده‏ اى، نطق و بیانم داده‏ اى، ندانم چى به من نداده‏ اى، توفیقم ده تا اینهمه نعمتها را کفران نکنم، چه از شکر آنها عاجزم و کسى از عهده شکرت برنمى‏ آید.
الهى به نیروى خرد دریافتم که شیرین‏تر از کلام تو کلامى نیست سرّم را به اسرار آن آشنا گردان.
آفریدگارا پادشاهى تو را نتوان به سلطنت و قدرتى تمثیل کرد که اینها سایه ‏اند، هرکه با پادشاه نزدیک‏تر است خشیت او بیشتر است، به عظمت پشگان و مورچگانت سوگند مى ‏دهم که خشیتم ده. اى که یحیى را در صبا حکم بخشیدى‏ و درباره او فرموده‏ اى: "و آتیناه الحکم صبیا"، و عیسى را در کودکى گویا کرده ‏اى که "انى عبد الله" گفت حسن بن عبد الله چهل و چهار ساله را حکم و زبانى ده.
آفریدگارا غبطه فرستادگانت را مى ‏خورم که وقف تو بودند، و از ملائکه عالین لذّت مى ‏برم که مات تواند این آفریده را به خود واقف گردان تا وقف تو و مات تو شود.
آفریدگارا تو پاکى و پاکانت به سویت راه دارند یاریم کن تا همواره تن و جانم پاک باشد.
آفریدگارا جهان را بهشت مى ‏بینم و از زیبایى آن لذت مى ‏برم جمال تو که جهان آفرینى تا چه اندازه دلنشین خواهد بود.
آفریدگارا مى‏ بینم که همه چشم گشوده ‏اند و مرا مى ‏بینند و از من آگهى دارند از روى آنها شرم دارم تا چه رسد از روى تو.
آفریدگارا مرا به سجده‏ هاى طولانى مدد فرما و شب زنده داریم ده که نواى سحر دلسوختگان از نغمه ‏هاى مرغان بهشتى گیراتر است.
۱ نظر ۹۳/۰۶/۰۲
۱۲۲۹ بازديد

طرح= خدای من چگونه فراموشت کنم؟

الهی کیف انساک و لم تزل ذاکری و کیف الهو عنک و انت مراقبی

خدای من، چگونه تو را فراموش کنم در صورتی که تو همیشه به یادم هستی

و چگونه از تو غافل گردم در صورتی که تو پیوسته مراقب من هستی؟

مناجات الراجین امام سجاد علیه السلام


(برای دریافت طرح با کیفیت اصلی روی تصویر کلیک کنید):

طرح: خدای من چگونه فراموشت کنم؟


۱۳ نظر ۹۳/۰۴/۰۶
۱۵۸۸ بازديد