۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

غزل صید عشق (حضرت علامه حسن زاده آملی)

ای که دوری ز یار یعنی چه؟

می بری انتظار یعنی چه؟

آفتابی چنین درخشنده

دیده ها در غبار یعنی چه؟

تو بپرسی ز یار و من او را

دارم اندر کنار یعنی چه؟

من پی صید عشق و عشق مرا

می نماید شکار یعنی چه؟

هر دمی عالمی دگر بینم

از تجلّی یار یعنی چه؟

واحدی جلوه کرد و شد پیدا

عدد بی شمار یعنی چه؟

من به یارم شناختم یارم

تو به نقش و نگار یعنی چه؟

ذرّه ای نیست در همه عالم

نبود بی قرار یعنی چه؟

همه در کار یار حیران اند

از صغار و کبار یعنی چه؟

عابدان مست حور و غِلمان اند

عارفان مست یار یعنی چه؟

نیست در فکر خویشتن یک تن

در میان هزار یعنی چه؟

دیده دیدار یار ار خواهد

نبود اشکبار یعنی چه؟

ای که خواهی کمال و از دنیا

نشوی بر کنار یعنی چه؟

آن که گر آدم است و می خواهد

آدمی را فگار یعنی چه؟

ای به غفلت سر آمده عمرت

نیستی شرمسار یعنی چه؟

حسن ار وصل یار را خواهد

نبود راه وار یعنی چه؟


دیوان اشعار حضرت علاّمه حسن زاده ی آملی حفظه الله ، ص 136 و 137

۶ نظر ۹۳/۰۴/۰۶
۱۵۱۸ بازديد

طرح زیبا: غزل عشق پاک (علامه حسن زاده آملی)

غزل: عشق پاک

دیوان حضرت علامه حسن زاده آملی

برای دریافت در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید:


من این دنیای فانی را نمی‏خواهم نمی‏خواهم

من این لّذات آنی را نمی‏خواهم نمی‏خواهم

به جز محبوب یکتایم نمی‏دانم نمی‏ دانم

به جز آن یار جانی را نمی‏خواهم نمی‏خواهم

به جز راه وصالش را نمی‏پویم نمی‏پویم

جز این ره کامرانی را نمی‏خواهم نمی‏خواهم 

به فطرت عشق پاکش را به دل دارم به دل دارم

دگر معشوق ثانی را نمی‏خواهم نمی‏خواهم

دلم از وی نشانی را به من داده به من داده

ز دیگر کس نشانی را نمی‏خواهم نمی‏خواهم

 به جز بار حضوری را نمی‏ یارم نمی‏ یارم 

سبکبارم، گرانی را نمی‏خواهم نمی‏خواهم

به جان درد و غم او را خریدارم خریدارم

 ز غیرش مهربانی را نمی‏خواهم نمی‏خواهم 

 دل بشکسته می‏خواهد ندانستم ندانستم

 دگر من شادمانی را نمی‏خواهم نمی‏خواهم

به جز قرآن کتابی را نمی‏خوانم نمی‏خوانم

به جز سبع المثانی را نمی‏ خواهم نمی‏ خواهم 

علی و آل پاکش را پذیرفتم پذیرفتم 

فلانی و فلانی را نمی‏خواهم نمی‏خواهم

 حسن را در لقای خود نگهدارش نگهدارش

که بی تو زندگانی را نمی‏خواهم نمی‏خواهم

۱۳ نظر ۹۳/۰۳/۱۷
۲۵۸۰ بازديد
تشنه باش

تشنه باش

حق تعالی گر سماوات آفرید
از برای دفع حاجات آفرید
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل جواب آنجا رود
هر کجا کشتیست آب آنجا رود
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آب از بالا و پست

تا نزاید طفلک نازک گلو
کی روان گردد ز پستان شیر او
رو بدین بالا و پستیها بدو
تا شوی تشنه و حرارت را گرو
بعد از آن بانگ زنبور هوا
بانگ آب جو بنوشی ای کیا
حاجت تو کم نباشد از حشیش
آب را گیری سوی او می‌کشیش
گوش گیری آب را تو می‌کشی
سوی زرع خشک تا یابد خوشی
زرع جان را کش جواهر مضمرست
ابر رحمت پر ز آب کوثرست
تا سقاهم ربهم آید خطاب
تشنه باش الله اعلم بالصواب

مثنوی معنوی، دفتر سوم
۳ نظر ۹۳/۰۲/۳۱
۹۳۳ بازديد

زمین جان انسان

همان طور که زمین کشاورزی باید از علف های هرز عاری باشد، زمین جان انسان هم باید از علف های هرز و آلوده پاک شود.

چطور است که انسان زمین کشاورزی را که محل کشت غذای مادی اوست، وجین می کند، اما زمین جان خود را که محل کاشت غذای حقیقی او یعنی حقایق و اسرار الهی است، از آلودگی ها پاک نمی کند؟!!

شعری تبری (مازندرانی) از حضرت علامه حسن زاده آملی:

برزیگرونّه بدیمه بینجه جار     بینجه جارّه و جین کردنه خوار خوار
مره بأوتنه اى جانه برار     شه دکاشته و جین‏ها کن و خوار دار

ترجمه

برزگران را در زمین کشاورزی دیدم

زمین کشاورزی را به خوبی وجین می کردند

به من گفتند ای برادر جان

کاشته های (جان) خودت را وجین کن و خوب نگهداری کن


(وجین: کندن علف های هرز)

۲ نظر ۹۳/۰۲/۳۰
۸۲۱ بازديد

سگی که درس بزرگی به عابد داد

حکایت زیر از کتاب نان و حلوای شیخ بهایی و از باب (حکایة العابد الذی قل الصبر لدیه فتفوق الکلب علیه) برداشت شده است. ماجرا از این قرار است که عابدی هر روز در کنج عزلت عبادت خدا را میکند و عصر همان روز روزی اش برایش ارسال می شود اما یک روز این ودیعه به او نمی رسد و او بی صبرانه به دنبال غذا می رود و از پیرمردی دو قرص نان می گیرد اما سگ آن پیرمرد او را دنبال می کند و بعد از صورت گرفتن ماجرایی جالب، سگ به او درسی می دهد که عابد به بیچارگی اش پی می برد...


۱۵ نظر ۹۳/۰۲/۰۵
۲۹۷۰ بازديد

شعری از جناب ابوسعید ابوالخیر در توسل به اهل بیت

ابوسعید ابوالخیر رضوان الله علیه:
یا رب به محمد و علی و زهرا              یا رب به حسین و حسن و آل‌عبا
کز لطف برآر حاجتم در دو سرا                    بی‌منت خلق یا علی الاعلا



۱۳ نظر ۹۳/۰۱/۳۰
۱۶۶۰ بازديد

شعری از جناب باباافضل کاشانی

دشت از مجنون که لاله میروید از او
ابر از دهقان که ژاله میروید از او
طوبی و بهشت و جوی شیر از زاهد
ما و دلکی که ناله می روید از او

۸ نظر ۹۳/۰۱/۲۷
۷۸۸ بازديد

شعر سوزناک شهادت حضرت زهرا

بریز آب روان اَسماء، ولى آهسته آهسته
به جسم اطهر زهراء، ولى آهسته آهسته
ببین بشکسته پهلویش ، سیه گردیده بازویش
به ریز آب روان رویش ، ولى آهسته آهسته
بُوَد خون جارى اى اسماء هنوز از سینه زهراء
بنالم زین مصیبت ها، ولى آهسته آهسته
حسن اى نور چشمانم ،حسین اى راحت جانم
 بیائید اى عزیزانم ،ولى آهسته آهسته
همه خواب و علىّ بیدار، سرش بنهاده بردیوار
بگرید با دل خونبار، ولى آهسته آهسته
 
روم شب ها سراغ او، به قبر بى چراغ او
بگریم از فراق او، ولى آهسته آهسته
الا ای یار بی همتا، نگار عشق من زهرا
روان گردم به سوی تو، ولی آهسته آهسته

۲۸ نظر ۹۳/۰۱/۰۳
۳۲۴۶ بازديد

کاروان عشق، علامه حسن زاده آملی

کاروان عشق
دلا یک ره بیا ساز سفر کن
ز هر چه پیشت آید زان گذر کن
مگر تا سوی یارت بار یابی
دمادم جلوه های یار یابی
دلا بازیچه نبود دار هستی
همه حق است در بازار هستی
بود آن بنده فیروز و موفّق
نجوید اندر این بازار جز حق
دلا از دام و بند خود پرستی
نرستی هم چو مرغ بی پر ستی
چرا خو کرده ای در لای و در گل
در این لای و گلت بر گو چه حاصل
دلا عالم همه الله نور است
بیابد آن که دائم در حضور است
تو را تا آینه زنگار باشد
حجاب دیدن دل دار باشد
دلا تو مرغ باغ کبریایی
یگانه محرم سرّ خدایی
بنه سر را به خاک آستانش
که سر بر آوری از آسمانش

۷ نظر ۹۲/۱۲/۱۶
۱۸۴۶ بازديد

طرح: غزل انوار آسمانی

غزل انوار آسمانی، علامه حسن زاده آملی حفظه الله:

جانا امیدوارم در این سرای فانی
بی تو به سر نیارم یک لحظه زندگانی
دل آن بود که دارد با چون تو دلربایی
سوز سحرگهی و آه و دم نهانی
تا ترک لذّت تن ناکرده ای چه دانی؟
معنی لذت جان در عیش جاودانی
خوش آن دلی که خود را اندر شبان و روزان
بنماید از ورود بیگانگان شبانی

طرح: غزل انوار آسمانی

برای دریافت طرح روی تصویر کلیک کنید

طرح از تجلی اعظم

۱۴ نظر ۹۲/۱۲/۱۲
۸۴۳ بازديد