۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرفان» ثبت شده است

واقعه تحول آیت الله انصاری همدانی و گرایش ایشان به عرفان

عارف بزرگ حضرت آیه الله محمد جواد انصاری همدانی رحمه الله در خصوص تحول روحی خود این چنین می گویند:
من به تشویق علمای همدان، به دیار قم رهسپار شدم. تا آن زمان، به طور کلی با عرفان و سیر و سلوک مخالف بودم و مقصود شرع را همان ظواهری که دستور داده شده می دانستم تا این که برایم اتفاقی پیش آمد.
در همان سن جوانی، که به همدان رفته بودم، مطلع شدم شخص وارسته ای به همدان آمده و عده زیادی را شیفته خود کرده است. من به مجلس آن شخص رفتم و دیدم عده زیادی از سرشناس ها و روحانیون همدان گرد آن شخص را گرفته اند و او هم در وسط، ساکت نشسته است. پیش خود فکر کردم گر چه اینها افرادی بزرگ و دارای تحصیلات عالیه اند، اما این تکلیف شرعی من است که آنان را ارشاد کنم؛ از این رو، شروع به ارشاد آن جمع نموده، نزدیک به دو ساعت با آنها صحبت کردم و به کلی منکر عرفان و سیر و سلوک الی الله به صورتی که عرفا می گفتند، شدم. مدتی پس از سکوت من، آن ولی الهی سربلند نموده، با دید عمیقی به من نگریست و گفت:
«نزدیک است که تو خود، آتشی به سوختگان عالم بزنی.»
من متوجه گفتار وی نشدم، ولی تحول عظیمی در باطن خود احساس کردم و برخاستم و از میان جمع بیرون آمدم؛ در حالی که احساس می کردم تمام بدنم را حرارت فرا گرفته است.

عصر بود که به منزل رسیدم و شدت حرارت زیاد شد. اوایل مغرب، نماز مغرب و عشاء را خواندم و بدون خوردن غذایی به بستر خواب رفتم. نیمه های شب بیدار شدم و در حال خواب و بیداری، دیدم که گوینده ای به من می گوید:

«العارف فینا کالبدر بین النجوم و کالجبرئیل بین الملائکه»

(شخص عارف در بین ما، همانند قرص ماه است در بین ستارگان و همانند جبرائیل است در بین فرشتگان)

به خود نگریستم و دیدم دیگر آن حال و هوا و اشتیاقی که به درس داشتم در من نمانده است. کم کم احساس کردم که نیاز به چیز دیگری دارم تا این که دوباره به قم آمدم. در قم، شروع به حاشیه زدن بر کتاب شریف عروه الوثقی کردم تا یک شب با خود فکر کردم که چه نیازی به حاشیه من است، به حمدالله، به اندازه کافی علماء حاشیه زده اند و نیازی به حاشیه من نیست و از ادامه کار منصرف شدم.
در همان شب، این خواب را دیدم: «در عالم رویا، حوضی بسیار بزرگ با رنگ های مختلفی دیدم که دور آن حوض، پر از کاسه های بزرگی بود، بر آنها اسماء خداوند و از جمله این آیه شریفه (ذلک فضلُ الله یوتیه من یشاءُ) نوشته شده بود. وقتی به نزدیک آن حوض رسیدم، جامی لبریز از آب حوض کرده، به من نوشاندند. از خواب پریدم و تحولی عظیم در خود احساس کردم و آن چنان جذبات عالم علوی و نسیم نفحات قدسیه الهی بر قلب من نواخته شده بود که قرار را از من ربود؛ وجود خود را شعله ای از آتش دیدم.
از آن به بعد، به این طرف و آن طرف زیاد مراجعه کردم که شاید دستم به ولی کاملی برسد و از وی بهره ببرم. در آن زمان، ولی الهی آیه الله العظمی شیخ میرزا جواد ملکی تبریزی رحمه الله رحلت کرده بودند و هر چه نزد شاگردانش رجوع می کردم، عطش من فرو نمی نشست، تا این که خود را تنها و بیچاره دیدم.
سر به بیابان ها و کوه های اطراف قم گذاشتم، صبح ها می رفتم و عصرها بر می گشتم تا این که پس از حدود پنجاه روز تضرع و توسل به ساحت مقدس معصومین علیهم السلام، وقتی اضطرار و بیچارگیم به حد اوج رسید و یک سره خواب و خوراک را از من ربود، ناگهان پرده ها از جلوی چشمم برداشته شد و نسیم حیات بخش رحمت، از حریم قدس الهی وزیدن گرفت و لطف الهی شامل حالم گردید؛ مقصد خود را در وجود مقدس خاتم الانبیاء، حضرت محمد صلی الله و علیه و اله و سلم یافتم و متوجه شدم در این زمینه، وجود خاتم الانبیاء دستگیری می نماید. از آن زمان به بعد، مرتب به ساحت مقدس آن حضرت متوسل می شدم و از حضرت بهره فراوان می بردم.
۳ نظر ۹۳/۱۰/۰۶
۱۳۳۱ بازديد

علامه طباطبایی: حرف این است، حال هر چه میخواهید بگویید

حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله:

روزى مرحوم علامه طباطبایى را در خیابان زیارت کردم و در معیت ایشان، تا درب منزلشان رفتم. به درب منزل که رسیدیم ایشان تعارف کردند.

عرض کردم : مرخص مى شوم.

ایشان، در پله بالا ایستاده بودند و (بنده) پایین بودم، رو به من کردند و گفتند:

حکماى الهى این همه فحش ها را شنیدند، سنگ حوادث را خوردند، قلم ها به دشنام و بدگویى آنها پرداختند، این همه فقر و فلاکت و بیچارگى را از تبلیغات سوء کشیدند. گاهى به کهک به سر مى بردند و گاهى ... با این همه حقایق را در کتاب هایشان نوشتند و گفتند: آقایانى که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگى را در کام ما تلخ کردید و مردم را علیه ما شورانیدید، حرف این است و حق این است که نوشته ایم و براى شما گذاشته ایم ، حال هر چه مى خواهید بگویید.

منابع: کتاب گفت و گو با علامه حسن زاده آملی، ص 115 ** و کتاب فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی

۱ نظر ۹۳/۰۸/۲۲
۱۷۰۷ بازديد

از ماهیهای دریا درس توحید بگیریم

روزی ماهیهای دریا نزد بزرگ خود اجتماع کردند وبه او گفتند: ای فلانی ما تصمیم گرفتیم به سوی دریایی که ما به او موجود و بدون او معدومیم برویم، پس لازم است جهت آن را به ما بیاموزی و راهش را به ما یاد دهی، تا به سوی او برویم و به حضرتش برسیم، برای اینکه مدتی طولانی حرف او را می شنویم ولی او را نمی شناسیم و مکان و جهتش را نمی دانیم.

پس ماهی بزرگ به آنان گفت: ای یاران و برادران من! این کلام، لایق و سزاوار شما و امثال شما نیست، زیرا دریا بزرگ تر از آن است که کسی به او برسد و این، شغل شما و از مقام شما نیست، پس از آن ساکت باشید و بعد از آن مانند این کلام نگویید، بلکه برای شما کفایت می کند که معتقد باشید که شما به وسیله او موجود هستید و بدون آن معدومید.

پس آنان به او گفتند: این کلام ما را سود نمی دهد و ضرری را از ما دفع نمی کند، لازم است ما به او توجه کنیم وشما ما را به معرفت آن و به وجودش راهنمایی کنید.

پس چون که ماهی بزرگ صورت حال آنان را دانست و دانست که منع کردن فایده نمی دهد، برای آنان توضیح راشروع کرد و گفت: برادران من دریایی که شما آن را می طلبید و توجه به آن را اراده کردید، او با شماست و شما با اویید و او بر شما احاطه دارد و شما به وسیله او احاطه شده اید و احاطه کننده از احاطه شده جدا نیست و دریا عبارت است از آنچه که شما در آنید. پس هر طرف رو کنید، آن دریاست و غیر از دریا نزد شما چیزی نیست. دریا با شما و شما با دریایید و شما در دریا و دریا در شماست و دریا از شما غایب نیست و شما از دریا غایب نیستید و دریا از شما به شما نزدیک تر است.


پس زمانی که ماهی ها این کلام را از ماهی بزرگ شنیدند همه بلند شدند و قصد او کردند تا او را بکشند.

ماهی بزرگ به ماهیها گفت:چرا مرا می کشید و به خاطر چه گناهی مستحق کشته شدن شدم؟

پس ماهی ها به او گفتند: برای اینکه تو گفتی دریایی که ما می جوییم همانی است که ما در آنیم و حال آنکه آنچه ما در آنیم فقط آب است و کجا آب از دریا؟ پس تو از این سخن جز گمراه ساختن ما از راه او و کنار گرفتن ما اراده نکردی.

بزرگ ماهیها گفت: قسم به خدا اینطور نیست و جز حق و آنچه واقع هست نگفتم، برای اینکه دریا و آب در حقیقت یک چیز هستند و بین آن دو اصلاًَ مغایرت نیست، پس آب به حقیقت و وجود اسم، دریاست و دریا به حسب کمالات وخصوصیات وگستردگی و انتشار بر همه مظاهر اسم، آب است.

پس این مطلب را بعضی از ماهیها دانستند و عارف به دریا گشتند و از آن ساکت شدند و بعضی دیگر انکار کردند وبه آن کفر ورزیدند و از او در حالی که مطرود و محجوب بودند، برگشتند.

وزمانی که این مثال ماهی دریا محقق و ثابت شد پس بدان که شأن خلق در طلب کردن حق همینطور است، زیرا زمانی که خلایق نزد پیامبر یا امام یا عارفی جمع می شوند واز حق سوال می نمایند، پیامبر یا امام یا عارف، به ایشان می فرماید: به درستی که حقی که شما از آن سوال می کنید و آن را می خواهید او با شماست و شما با او هستید و او به شما احاطه دارد و شما به او احاطه شده اید و احاطه کننده از احاطه شونده جدا نیست «ولله المشرقُ والمَغربُ فَأینما تُولّوا فثمّ وجهُ الله اِنّ الله واسعً علیم» و او از شما غایب نیست وشما از او غایب نیستید، هر جا رو کنید پس آنجا ذات و وجه ووجود اوست و او با هر چیز و عین هر چیز است بلکه او همه چیز است وهمه چیز به او قائم است و بدون او زائل است و برای غیر او اصلاً وجودی نیست نه در ذهن و نه در خارج و او به ذات خود اول و به کمالات خود آخر است، به صفات خود ظاهر و به وجود خود باطن است و او برای هر مکان در هر زمان است و با هر انسان و جنّ است «هو الاول والا خر والظاهروالباطن وهو بکلّ شیء علیم»

پس هنگامی که خلق، آن سخن پیامبر و امام و عارف را می شنود همه به سوی او برخیزند وقصد او می کنند تا او را بکشند، پس پیامبر به آنان می فرماید: چرا مرا می کشید و به کدامین گناه مستحق کشتنم، می دانید؟

آنان به او می گونید: برای اینکه تو گفتی حق با شما و شما با حق هستید و در عالم، وجود جز او نیست و برای غیر او وجود نیست، نه در ذهن و نه در خارج، و ما به حقیقت می دانیم که در واقع موجوداتی غیر او هستند از قبیل عقل و نفس و افلاک و اجرام و ملک و جن و غیر آن، پس تو جز ملحدِ منکر خدا نیستی و این کلام جز منحرف کردن وگمراه کردن ما از حق وطریق حق را اراده نکردی.

پس پیامبر به آنها می فرماید: نه، به خدا قسم جز حق و واقع به شما نگفتم و با آن گمراه کردن وفریب دادن شما را اراده نکردم، بلکه آنچه او گفت وبا زبان پیامبرش به آن خبر داد به شما گفتم...

۴ نظر ۹۳/۰۵/۲۲
۱۴۵۲ بازديد

از یک گل یک فوتبالیست به چه جاهایی میرسیم!

در تصویر زیر میبیند که یک گل به ثمر رسیده است. هر شخصی بهره ای از این گل می گیرد، کارشناس فوتبال از این گل یک چیز می فهمد، بازیکن تیم از این گل یک چیزی را درک می کند و من و شمای بیننده هم یک چیز دیگر را و هر کس بهره ای را از این یک حقیقت می گیرد. قطعا آن مطلبی که یک کارشناس فوتبال از یک گل درک کرده است از آنچه که یک بینده عادی فهمیده است متفاوت است. علاوه بر این همان یک گل که یک حقیقت است برای یک نفر شادی را به ارمغان می آورد و برای دیگری غمناک است و شاید برای یک نفر هم بدون نظر و عکس العمل باشد. پس تصدیق می کنید که حقیقت یک گل در فوتبال یک چیز است لکن برداشتها و سطح فهم ها و عکس العملها در قبال آن متفاوت است.

این مثال ساده را زدم تا مقصودم در این مطلب وبلاگ قاصدون ملموس تر شود. مثالی دیگر:

آب هم یک حقیقت است و برای همه مورد استفاده قرار می گیرد که (و انزلنا من السما ماء) اما همین یک حقیقت در گیاه ترتیزک تلخ می شود و در کاهو شیرین، در مار نیش می شود و در زنبور عسل نوش. تمام این موجودات از این یک حقیقت که برای همه شان به یک صورت متبلور بود استفاده کردند اما هر کدام مطابق ذات خودشان آن را تغییر دادند.

جلوتر برویم. قرآن هم یک حقیقت است که بر جان پیامبر نازل شده است اما ننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین و لا یزید الظالمین إلا خسارا) همین یک حقیقت برای یک نفر مایه شفا و رحمت و برای دیگری سبب خسران است.

مقصودم این است که ما که انسان آفریده شدیم و همان یک حقیقت آب را مطابق ذاتمان به این هیئت ظاهری در آوردیم، سعی کنیم که همان یک حقیقت قرآن و یک حقیقت روزه و یک حقیقت نماز و... نیز در ما نوش شوند نه نیش. فتأمل.

ان شاء الله...

۲۹ نظر ۹۳/۰۴/۱۴
۱۳۷۷ بازديد

فهمیدن حرف هنر است نه رد کردن آن

هنر در فهم حرف بخردان است   نه تعجیل سخن در رد آن است

 بخرد خردمند را گویند. جناب حاجى سبزوارى در اول اسرار الحکم فرمود:

( اى معاشر طالبان علوم حقیقیه و معارف یقینیه و استکشاف اسرار و استبصار نتائج افکار، بدانید که ضنّت نورزیدیم و درج کردیم در این کتاب از لباب علم توحید و صفوه علم اسماء و صفات آنچه را که نوشتنى است بقدر الطاقة البشریة ، باید قدر بدانید و تا مشکلى مى رسد تبادر برد و انکار نکنید که مطالب عالیه را فهمیدن هنر است نه رد و انکار، باید به نفس گفت کما قیل:

اقول لها اذا جثئت و جاشت   مکانک تحمدى او تستریحى 

مثنوى : 

نکته ها چون تیغ فولادیست تیز   گر ندارى تو سپر واپس گریز  

انتهى.)

این بیت از وصیت اشارت است به بیان مذکور جناب حاجى سبزوارى رحمة الله در اسرار الحکم. فتدبر.

۳ نظر ۹۳/۰۳/۰۴
۹۷۹ بازديد

حرف عارفان همین حدیث است

همین حدیث را باز بفرمایید حرف عارفان همین حدیث شریف است، فافهم.

قال امیرالمومنین علی علیه السلام:

ما رایت شیئاً الا ورایت الله قبله و بعده و معه و فیه

چیزی را ندیدم، مگر اینکه قبل از آن و بعد از آن و همراه آن و در آن چیز، خدا را دیدم.

مسند إمام علی علیه السلام، جلد 1، صفحه 150.

۲۰ نظر ۹۳/۰۲/۰۳
۱۳۷۹ بازديد

شعری از جناب باباافضل کاشانی

دشت از مجنون که لاله میروید از او
ابر از دهقان که ژاله میروید از او
طوبی و بهشت و جوی شیر از زاهد
ما و دلکی که ناله می روید از او

۸ نظر ۹۳/۰۱/۲۷
۷۸۸ بازديد

عوامل سعادت و شقاوت انسان

در کتب عظیم فلسفی و عرفانی مثل شرح جناب قیصری بر فصوص الحکم آمده است:

چهار عامل در سعادت و شقاوت انسان نقش دارند:

1. نطفه

2. محیط

3. دوست

4. استاد

۶ نظر ۹۳/۰۱/۱۳
۱۵۸۷ بازديد