یکی از سوالاتی که مطرح است این است که آیا واقعه ای به نام شق القمر و دو نیم شدن ماه اتفاق افتاده است یا خیر؟ و اگر محقق شده به چه کیفیت و در چه زمانی بوده است؟ و آیا دلیلی علمی نیز بر این واقعه وجود دارد یا خیر؟ و چرا همه مردم آن را نقل نکرده اند؟ و...
برای بررسی و حل این سوالات، مطالعه مقاله زیر را پیشنهاد می کنیم:
بیان تاریخی واقعه شق القمر:
شب چهاردهم ماه ذیحجه سال هشتم بعثت بود. پیامبر اکرم(ص) در کنار کعبه مشغول عبادت و راز و نیاز با معبود خویش بود. کمی آن طرفتر نیز عدهای از کفار نشسته بودند که در میان آنان جمعی از سران قریش مانند ابوجهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و یک یهودی عالم نیز به چشم میخوردند، آنها با هم به نزد رسول خدا آمدند و ابوجهل گفت: ای محمد اگر در ادعای نبوت خود صادق هستی، برای ما نشانهای خارقالعاده و معجزهای عینی بیاور.
پیامبر(ص) فرمود: از من چه میخواهید؟ ابوجهل به یهودی روی آورد که چه چیزی غیر ممکن از او بخواهیم، مرد یهودی گفت: محمد ساحر است هر چه درزمین از او بخواهیم قادر است آن را انجام دهد به او بگو ماه را بشکافد زیرا جادو در آسمان تاثیرنمیکند و ساحر را در آن تصرف و اقتداری نیست.
ابوجهل گفت: شما این ماه را برای ما دو نیم کن، آنگاه حضرت رسول(ص) دعا فرمودند و با انگشت سبابه اشارهای به ماه کرد و ماه را دو نیمه ساخت، نصف آن بر جای خودش ماند و نصف دیگر به طرف دیگر رفت و مدتی به همین شکل باقی ماند. ابوجهل پس از مدتی گفت: دوباره ماه را به حالت اول برگردان. آنگاه حضرت دو نیمهی ماه را به هم رسانید و مهتاب یکپارچه شد. مرد یهودی که عالم به دین یهود بود به خاطر این معجزهی رسول خدا(ص) ایمان آورد، ولی ابوجهل پر کینهتر و خشمناکتر برافروخت و گفت: او چشم ما را به سحر بسته است وبا جادوگردی خیال شقالقمر را برای ما ایجاد کرد. ابوجهل برای اثبات ادعای خود گفت: از مسافران دور و نزدیک میپرسیم تا قضیهی شقالقمرمعلوم شود، قضیه را از آنها پرسیدند، مسافران گفتند: در آن لحظهی شب، ما شقالقمر را به چشمان دیدیم ولی باز هم ابوجهل ایمان نیاورد و چنین توجیه کرد که سحر محمد بر مسافران حجاز نیز اثرکرده است و کفار مستکبر قریش نیز تابع ابوجهل شدند.
چنین بود که فرشتهی وحی از جانب حضرت حق فرود آمد که:
برای بررسی و حل این سوالات، مطالعه مقاله زیر را پیشنهاد می کنیم:
بیان تاریخی واقعه شق القمر:
شب چهاردهم ماه ذیحجه سال هشتم بعثت بود. پیامبر اکرم(ص) در کنار کعبه مشغول عبادت و راز و نیاز با معبود خویش بود. کمی آن طرفتر نیز عدهای از کفار نشسته بودند که در میان آنان جمعی از سران قریش مانند ابوجهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و یک یهودی عالم نیز به چشم میخوردند، آنها با هم به نزد رسول خدا آمدند و ابوجهل گفت: ای محمد اگر در ادعای نبوت خود صادق هستی، برای ما نشانهای خارقالعاده و معجزهای عینی بیاور.
پیامبر(ص) فرمود: از من چه میخواهید؟ ابوجهل به یهودی روی آورد که چه چیزی غیر ممکن از او بخواهیم، مرد یهودی گفت: محمد ساحر است هر چه درزمین از او بخواهیم قادر است آن را انجام دهد به او بگو ماه را بشکافد زیرا جادو در آسمان تاثیرنمیکند و ساحر را در آن تصرف و اقتداری نیست.
ابوجهل گفت: شما این ماه را برای ما دو نیم کن، آنگاه حضرت رسول(ص) دعا فرمودند و با انگشت سبابه اشارهای به ماه کرد و ماه را دو نیمه ساخت، نصف آن بر جای خودش ماند و نصف دیگر به طرف دیگر رفت و مدتی به همین شکل باقی ماند. ابوجهل پس از مدتی گفت: دوباره ماه را به حالت اول برگردان. آنگاه حضرت دو نیمهی ماه را به هم رسانید و مهتاب یکپارچه شد. مرد یهودی که عالم به دین یهود بود به خاطر این معجزهی رسول خدا(ص) ایمان آورد، ولی ابوجهل پر کینهتر و خشمناکتر برافروخت و گفت: او چشم ما را به سحر بسته است وبا جادوگردی خیال شقالقمر را برای ما ایجاد کرد. ابوجهل برای اثبات ادعای خود گفت: از مسافران دور و نزدیک میپرسیم تا قضیهی شقالقمرمعلوم شود، قضیه را از آنها پرسیدند، مسافران گفتند: در آن لحظهی شب، ما شقالقمر را به چشمان دیدیم ولی باز هم ابوجهل ایمان نیاورد و چنین توجیه کرد که سحر محمد بر مسافران حجاز نیز اثرکرده است و کفار مستکبر قریش نیز تابع ابوجهل شدند.
چنین بود که فرشتهی وحی از جانب حضرت حق فرود آمد که: