۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟ (شعری از جناب فخر الدین عراقی)

من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟

نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟

چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟

من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟

جرمم این دان که ز جان دوست‏ ترت میدارم‏

از پی دوستی تو به بلا افتادم‏

حاصل ما زغم عشق تو نه بجز خون جگر

من بیچاره بعشق تو کجا افتادم؟

پایمردى کن و از روى کرم دستم گیر

که بشد کار من از دست و ز پا افتادم‏

تا چه کردم؟ چه گنه بود؟ چه افتاد؟ چه شد؟

چه خطا رفت که در رنج و عنا افتادم؟

چند نالم ز عراقى؟ چه کند بیچاره؟

که درین واقعه بد ز قضا افتادم‏

منبع: کلیات فخر الدین عراقى؛ صفحه 231

۱ نظر ۹۴/۰۲/۱۰
۱۱۲۸ بازديد

نسبت دنیا به آخرت = نسبت متناهی به غیر متناهی

نامه ای تأمل بر انگیز از یکی از اعاظم عرفاء:

خداى عزّ و جلّ به حکمت چنین کرده که آدمیان به تدریج میرند، و بعضى در نظر بعضى، تا موجب بیدارى باقیان گردد، امّا آدمى به حیوانات عجم ماند، قصّاب گوسپندى را خسبانیده و مى‌کشد، آن گوسپند دیگر از سر فراغت علف مى‌خورد! هر کس باید که خود را او بیند براى آنکه عن قریب او خواهد بود و تأمّل کند که آن دم که او مى‌رفت کار و بار این جهان بر او چه خنک بود و از گرمى‌ها که در آن کرده چه شرمنده و سرافکنده، پشیمان و نادم، مگر یاد حىّ قیوم که آن او را در آن دم دستگیرى مى‌کرد. ناچار تمنى داشت که اى کاش آن گرمى‌ها همه در این کار بودى.

  چون توانستم ندانستم چه سود

چون بدانستم توانستم نبود

شما که هنوز مى‌توانید، فرصت بر خود فوت مکنید، پیش از آنکه شما را نیز همین باید گفت!

اى اخوان! تعجب از کار آدمى نمى‌کنید، وظیفه آن بود که آدمى نسبت مدّت بودن او در این جهان به مدّت بودن او در آن جهان ملاحظه کند و از عمر خود به آن نسبت در کار این جهان و آن جهان صرف کند، مثلا اگر مدّت بودن او در این جهان عشر (یک دهم) مدّت بودن او است در آن جهان، عشر عمر صرف این جهان کند و باقى صرف آن جهان، و شما دانید که چنین نسبت در عمر نتوان یافت، براى آنکه هر نسبت که در آن ملاحظه کند نسبت متناهى است به متناهى و نسبت مدّت این جهان به مدّت آن جهان نسبت متناهى به غیر متناهى، و هرگز نسبت متناهى به متناهى مساوى نسبت متناهى به غیر متناهى نباشد، پس هیچ از عمر براى کار دنیا نمى‌ماند و عجب آن که آدمى هیچ از عمر براى کار آخرت نگذاشته...

۲ نظر ۹۴/۰۲/۰۷
۹۹۲ بازديد

مناجاتی شیرین و دلنشین (علامه حسن زاده آملی)

باسم الله خیر الأسماء وقتى این شوریده را شور و نوایى بود و به زبانى که داشت می ‏گفت:
اى که مرا بدین حسن و بها آفریده ‏اى و چنین جمال و جلال داده ‏اى، مرا به سوى خود بدار.
اى که همه از تو پدید آمدند و به فرمان تو در کارند و در راه خود استوارند این آفریده‏ ات را در کار و راهش هشیارى و استوارى ده.
اى که خورشید را چراغ ایوان این جهان و ماه را شمع شبستان آن گردانیدى، دیدگانم را به نور جمالت فروغ ده و دلم را از تاریکى نادانى برهان.
اى که قندیلهاى ستارگان را در سقف این گنبد مینا چنین آراستى، قندیل قلبم را آویخته به محبت ذات پاکت بدار.
اى که چشم و گوش و دل و زبانم داده ‏اى، نعمت دیدار خود عطایم فرما.
اى آفریدگارم دستم را بگیر تا تنها تو را بینم و سخن تو را بشنوم و دل به تو بازم و زبان را به یاد تو گویا سازم.
اى آفریدگارم خواهم بگویم نمى‏ دانم چه بگویم و خواهم بجویم نمى ‏دانم چه بجویم اینقدر دانم که باید گویاى تو و جویاى تو بود.
اى آفریدگارم طبیب براى دردمندان است اگر تو دردم را دوا نکنى و امیدم را روا نکنى به کجا روم.
آفریدگارم چگونه آفریننده از آفریده غافل است و از وى دور، مرا در حضور بدار و بیداریم ده. اگر آفریننده را خواب در رباید نگهدار آفریده کیست؟ دانم که تو را خواب و پینگى ناید، خواب و خوراک در تو راه ندارد و هر که را خواب و خوراک کمتر است به تو نزدیکتر است، مرا با خود نزدیک گردان. تو دومى ندارى تنهایى مرا به تنهایى خوى ده تا رنگ تو گیرم که تو خوبى و باید به خوبى تن درداد.
آفریدگارا براى خودم نابودى نمى ‏بینم و هستم که هستم و هستم که هستم که «تا» و «الى» و «حتى» با بودم سازگار نیست، یاریم فرما تا در این کشتزار پاک بلد طیّب تخم نیکبختى براى ابدم بکارم، و در این بازار گرم "رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله" سرمایه ‏اى تحصیل کنم که به کارم آید.
آفریدگارا در این دل شب با تو عهد بستم که دهن به هرزه نگشایم، و سخن بیهوده نگویم و در هر کارى جز خشنودى تو نخواهم و در هر حال جز راه تو نپویم.
آفریدگارا من جهان را دریاى بیکرانى مى ‏بینم و خودم را موجى از دریا، وه چه دریایى و چه دریایى، وه چه موجى و چه موجى، اینهمه افواج امواج چه مى ‏کنند مرا به زبان آنها آشنایى ده و مرا از من رهایى ده. خوشا آنانکه نه جهان مى‏ بینند نه امواج.
آفریدگارا جانم را به سوز و گداز بدار و زبانم را به راز و نیاز.
آفریدگارا من کیستم من چرا از خود مى ‏ترسم از کى بپرسم من کیستم جز تو کیست تا حل این معمّا کند و این گره بسته را واکند.
آفریدگارا از پشه آنقدر اندیشه دارم که از پیل، و از مور آن اندازه که از اژدهاى دمان، و از کرم شب‏ تاب همان که از آفتاب، چیست که عجیب نیست؟ رستنی ها همه حیرت ‏آور، حیوانات همه مهیب، کوهها همه عجیب، دریاها همه سهمگین، ستارها همه دلربا و جانفزا، اینهمه از کجا پیدا شدند اصلشان چه قدر زیبا خواهد بود و چقدر بزرگ و توانا خواهد بود؟ همه علمند و شعور، همه هشیارند و بیدار، همه در زمزمه مدح و ثناى تو، همه سر به آستان تو نهاده ‏اند این چه شوکت و سلطنت است و این چه جبروت و عظموت؟
آفریدگارا جسم و جانم داده ‏اى، گوش و زبانم داده‏ اى، نطق و بیانم داده‏ اى، ندانم چى به من نداده‏ اى، توفیقم ده تا اینهمه نعمتها را کفران نکنم، چه از شکر آنها عاجزم و کسى از عهده شکرت برنمى‏ آید.
الهى به نیروى خرد دریافتم که شیرین‏تر از کلام تو کلامى نیست سرّم را به اسرار آن آشنا گردان.
آفریدگارا پادشاهى تو را نتوان به سلطنت و قدرتى تمثیل کرد که اینها سایه ‏اند، هرکه با پادشاه نزدیک‏تر است خشیت او بیشتر است، به عظمت پشگان و مورچگانت سوگند مى ‏دهم که خشیتم ده. اى که یحیى را در صبا حکم بخشیدى‏ و درباره او فرموده‏ اى: "و آتیناه الحکم صبیا"، و عیسى را در کودکى گویا کرده ‏اى که "انى عبد الله" گفت حسن بن عبد الله چهل و چهار ساله را حکم و زبانى ده.
آفریدگارا غبطه فرستادگانت را مى ‏خورم که وقف تو بودند، و از ملائکه عالین لذّت مى ‏برم که مات تواند این آفریده را به خود واقف گردان تا وقف تو و مات تو شود.
آفریدگارا تو پاکى و پاکانت به سویت راه دارند یاریم کن تا همواره تن و جانم پاک باشد.
آفریدگارا جهان را بهشت مى ‏بینم و از زیبایى آن لذت مى ‏برم جمال تو که جهان آفرینى تا چه اندازه دلنشین خواهد بود.
آفریدگارا مى‏ بینم که همه چشم گشوده ‏اند و مرا مى ‏بینند و از من آگهى دارند از روى آنها شرم دارم تا چه رسد از روى تو.
آفریدگارا مرا به سجده‏ هاى طولانى مدد فرما و شب زنده داریم ده که نواى سحر دلسوختگان از نغمه ‏هاى مرغان بهشتى گیراتر است.
۱ نظر ۹۳/۰۶/۰۲
۱۲۳۳ بازديد

من از خدا داراترم

گویند جناب بایزید بسطامی(1) در جمعی فرمود: «من از خدا داراترم». همه او را سرزنش کرده و طرد کردند ، اما او محکم ایستاده و همین ادعا را تکرار می کرد. از او توضیح خواستند.

گفت: خدا من را دارد و من خدا را. آیا من داراتر از خدا نیستم؟!

الهی گرچه درویشم ولی داراتر از من کیست، که تو دارایی منی؟ (2)

پی نوشت:

1. از عارفان نامی اواخر قرن دوم و قرن سوم هجری و بنا بر برخی روایات، از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام

2. الهی نامه حضرت علامه حسن زاده

۱۵ نظر ۹۳/۰۵/۰۵
۱۱۶۰ بازديد

طرح= خدای من چگونه فراموشت کنم؟

الهی کیف انساک و لم تزل ذاکری و کیف الهو عنک و انت مراقبی

خدای من، چگونه تو را فراموش کنم در صورتی که تو همیشه به یادم هستی

و چگونه از تو غافل گردم در صورتی که تو پیوسته مراقب من هستی؟

مناجات الراجین امام سجاد علیه السلام


(برای دریافت طرح با کیفیت اصلی روی تصویر کلیک کنید):

طرح: خدای من چگونه فراموشت کنم؟


۱۳ نظر ۹۳/۰۴/۰۶
۱۵۸۸ بازديد

دنیا چقدر ارزش دارد؟

قال رسول الله صلی الله علیه وآله :
   لَوْ کَانَتِ الدُّنْیَا تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ مِثْلَ‏ جَنَاحِ بَعُوضَةٍ مَا أَعْطَى کَافِراً وَ لَا مُنَافِقاً مِنْهَا شَیْئاً
  اگر دنیا به اندازه بال مگسی نزد خداوند ارزش داشت، چیزی از آن را به کافر و منافق نمی داد.
 

دنیا

منبع: تحف العقول صفحه 40 - بحارالانوار جلد 74 صفحه 142

پس این بیت را با خود زمزمه کن:
من این دنیای فانی را نمی خواهم نمی خواهم
من این لذات آنی را نمی خواهم نمی خواهم
۹ نظر ۹۳/۰۳/۲۰
۱۱۵۹ بازديد

"آه" از اسماء خداست

...قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام:

إِنَّ آه اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ قَالَ آه‏ فَقَدِ اسْتَغَاثَ‏ بِاللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى‏.

امام صادق علیه السلام فرمودند:

"آه" نامی از نام های خداوند است،

هر کس که آه بگوید ، در حقیقت به خداوند تبارک و تعالی استغاثه و طلب نیاز کرده است.


الهی از من آهی و از تو نگاهی.

۹ نظر ۹۳/۰۳/۱۱
۲۱۳۴ بازديد

سگی که درس بزرگی به عابد داد

حکایت زیر از کتاب نان و حلوای شیخ بهایی و از باب (حکایة العابد الذی قل الصبر لدیه فتفوق الکلب علیه) برداشت شده است. ماجرا از این قرار است که عابدی هر روز در کنج عزلت عبادت خدا را میکند و عصر همان روز روزی اش برایش ارسال می شود اما یک روز این ودیعه به او نمی رسد و او بی صبرانه به دنبال غذا می رود و از پیرمردی دو قرص نان می گیرد اما سگ آن پیرمرد او را دنبال می کند و بعد از صورت گرفتن ماجرایی جالب، سگ به او درسی می دهد که عابد به بیچارگی اش پی می برد...


۱۵ نظر ۹۳/۰۲/۰۵
۲۹۷۷ بازديد

حرف عارفان همین حدیث است

همین حدیث را باز بفرمایید حرف عارفان همین حدیث شریف است، فافهم.

قال امیرالمومنین علی علیه السلام:

ما رایت شیئاً الا ورایت الله قبله و بعده و معه و فیه

چیزی را ندیدم، مگر اینکه قبل از آن و بعد از آن و همراه آن و در آن چیز، خدا را دیدم.

مسند إمام علی علیه السلام، جلد 1، صفحه 150.

۲۰ نظر ۹۳/۰۲/۰۳
۱۳۷۹ بازديد
گفت و گویی خودمانی با خدا

گفت و گویی خودمانی با خدا

متن زیر از کتاب هزار و یک نکته علامه حسن زاده آملی برداشت شده است و واقعا متن زیبا و تاثیرگذاری است:


۴۹ نظر ۹۳/۰۱/۲۳
۴۲۹۰ بازديد