۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر عرفانی» ثبت شده است

شعر علامه حسن زاده آملی برای امام زمان

غزل کعبه امید حضرت علامه حسن زاده آملی که برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه گفته شده است:

محبوب من که دائم هستم بگفتگویت

معشوق من که دائم هستم به جستجویت

آیا شود که روزی، روزی شود حسن را

احسان گونه گون و الطاف نوبنویت

بشنیده ام که خویت چون روی تست دلکش

ای من فدای رویت ای من فدای خویت

آیا شود که روزی با چشم خویش بینم

آن قامت رسا و رخسارۀ نکویت

ای که به لیله القدر کرّ و بیان بالا

اسرار هر دو عالم گویند مو به مویت

آیا شود که روزی تفتیده جان ما را

از تشنگی رهایی زآب زلال جویت

ای آستان قدست دارالسلام جانها

بس کاروان که بسته بار سفر بسویت

آیا شود که روزی این زار ناتوان را

باری دهی ز لطفت پایی نهد به کویت

ای شاهد دل آرا در بزم آفرینش

 وی شاهدان عالم مشتاق دید رویت

آیا شود که روزی این عاشق وصالت

دستی رساند اندر دامان مُشکبویت

ای کعبه امید خوبان درگه عشق   

چون تو خدیو باشی خود آبرو خدویت

آیا شود که روزی اندر برت حسن را

گویی چه خوش رسیدی اینک به آرزویت 

منبع: دیوان اشعار علامه حسن زاده آملی، غزل کعبه امید

۷ نظر ۹۴/۰۱/۰۷
۴۵۵۶ بازديد

من نزد دل شکستگان هستم

الهى‏ هر که شادى خواهد بخواهد، حسن را اندوه پیوسته و دل‏ شکسته ده. که فرموده‏ اى:

انا عند المنکسرة قلوبهم (1)

( من نزد  دل شکستگان هستم)

الهى‏ دل چگونه کالایى است که شکسته‏ آن را خریدارى و فرموده ‏اى پیش دل‏ شکسته ‏ام. (2)

الهى‏ خوشا آنان که در جوانى شکسته‏ شدند که پیرى خود شکستگى است. (3)

الهى‏ شکرت که تا خودم را شناختم تن خسته و دل شکسته‏ دارم. (4)

دلا باید دهن را بسته داری

دلا باید تنت را خسته داری

که سالک را دهان بسته باید

تن خسته دل بشکسته باید (5)

۲ نظر ۹۳/۱۲/۱۷
۱۴۹۸ بازديد

غزل طایر قدسی (علامه حسن زاده)

الا ای طایر قدسی در این ویرانه برزنها

بسی دام است و دیو و دد، بسی غول است و رهزنها

در این جای مخوف ای مرغ جان، ایمن کجا باشی؟

گذر زین جای ناامن و نما رو سوی مأمنها

در این کوی و در این برزن، چه پیش آمد تو را رهزن

به یک دو دانه ارزن، فرو ماندی ز خرمنها

در این لای و لجنها و در این ویرانه گلخنها

شد از یاد تو آن روح و ریحان و باغ و گلشنها

سحرگاهی که می آید نسیم کوی دلدارت

ترا باید که بر کویش بود هر دم نشیمنها

حجاب دیده دل گرددت آمال دنیاوی

کجا دیدن توانی تا بود اینگونه دَیدنها (1)

همه خوهای ناپاکت ترا گردند اژدر ها

ترا گردند نشتر ها، ترا گردند سوزن ها

زدا لوح دلت از تیرگیهای هواهایت

که تا افراشتگان در جان تو سازند مسکنها

ترا از دست تو سور است و فرجاه است و آرامی

ترا از دست تو سوز است و فریاد است و شیونها

یکی شمس حقیقت می درخشد در همه عالم

تعین های امکانی بود مانند روزنها

نه جان اندر بدن باشد که آن روح است و این جسم است

بود از پرتو انفس بقای صورت تنها

چو باشد عالم دانی مثال عالم عالی

همی دانی که هر چیزی برای اوست مخزنها

بجز یکتا جمال حسن مطلق نیست در هستی

حسن را چشم حق بین است و حق گویند روشنها 

۱ نظر ۹۳/۱۰/۱۴
۱۲۴۵ بازديد

غزل علی الله (حضرت علامه حسن زاده آملی)

از صحبت اغیار گذشتیم علی الله 
ما از همه جز یار گذشتیم علی الله
شد وعده دیدار من و یار شب تار 
از خواب شب تار گذشتیم علی الله
خاکم به سر ار جز به وصالش بنهم سر 
از جنت و از نار گذشتیم علی الله
از زهد ریایی که بود شیوه ی خامان 
ما سوخته یکباره گذشتیم علی الله
در اهل زمانه دل بیدار ندیدیم
زین مردم بیمار گذشتیم علی الله
چشم طمع از مال جهان پاک ببستیم
از اندک و بسیار گذشتیم علی الله
از حرف ندیدیم بجز تیرگی دل
 ناچار ز گفتار گذشتیم علی الله
حق راست انا الحق حسنا گر چو حلّاج 
از بیم سر دار گذشتیم علی الله

۵ نظر ۹۳/۱۰/۰۴
۱۲۶۹ بازديد

غزل امشب (علامه حسن زاده آملی)

بحمدالله که با دلدارم امشب
ز بخت خویش برخوردارم امشب

به تحفه آمده از کوی جانان
برات وعده دیدارم امشب
بود در آستان کعبه عشق
همه بیدار و من بیدارم امشب
نشینم در حضور یار و بینم
فروغ مطلع انوارم امشب
نشینم در حضور یار و گویم
هر آن حرفی که در دل دارم امشب

بخوانم سوره قدر و دخان را
بگویم ذکر و استغفارم امشب

شب جمعه است و ده جمعی نگارا
ز فرق و کثرت پندارم امشب
چهل بگذشت و یکسالم فزون است
ز دیده اشک و حسرت بارم امشب
ز حال خویشتن اندر شگفتم
چرا دلشاد و دل افگارم امشب
ز بی تابی خود در این سحرگه
چه گویم در چه کار و بارم امشب
تو خود آگاهی ای دانای احوال
که من اندر چه گیر و دارم امشب
گهی خاموش و گهی در خروشم
گهی مست و گهی هشیارم امشب
خداوندا بحق آیت نور
جلائی ده به جان تارم امشب
خداوندا به مستان جمالت
نما در عشق خود ستوارم امشب

خداوندا بحق هشت و چارت (1)
بحل فرما به هشت و چارم امشب
شب حال است و نی گاه مقال است
ببندم دفتر اشعارم امشب
اگر از آملی پرسی که چونی
هزار زار در گلزارم امشب

1. هشت و چار: دوازده امام علیهم السلام

۲ نظر ۹۳/۰۹/۱۷
۱۰۵۱ بازديد

غزل حدیث عشق ( حضرت علامه حسن زاده)

همى هواى تو دارم بسر دقیقه دقیقه‏

که در لقاى تو دارم سفر دقیقه دقیقه‏

بدین امید سر آید شبم که در سحرش

مگر به روى تو افتد نظر دقیقه دقیقه‏

خیال وصل توام ار نبود آب حیاتم‏

فغان ز آتش سوز جگر دقیقه دقیقه

چه خون دل که خورد باغبان تا که دهد

نهال باغ امیدش ثمر دقیقه دقیقه‏

چگونه رسم قرارم بود که از رسمت

جهان شود همه زیر و زبر دقیقه دقیقه

چه طلعت است که هر جلوه اش ببار آرد

دوباره عالم بى حد و مر دقیقه دقیقه

چه ملکت است که با نظم خاص از هرسو

قواى بى عدد آید بدر دقیقه دقیقه

هزار مرحله را پشت سر نهادم و دارم‏

هزار مرحله خوف و خطر دقیقه دقیقه‏

دل فگار من و زلف چنبرین نگارم

کند حکایت از یکدگر دقیقه دقیقه‏

که قدر لذت سوز و گداز را داند

فتد چو مرغک بى بال و پر دقیقه دقیقه

 به کام دل برسیدن شگفت پنداریست

که میزند به تن و جان شرر دقیقه دقیقه‏

بطوف کعبه عشق است آسمان و زمینش‏

چنانکه انجم و شمس و قمر دقیقه دقیقه

 نه ساز عشق که با عقل و نفس دمساز است

به رقص آمده کوه و کمر دقیقه دقیقه‏

حدیث عشق اگر خواهى از حسن آموز

که درس عشق نماید زبر دقیقه دقیقه

۳ نظر ۹۳/۰۸/۲۹
۱۷۷۹ بازديد

شعر زیبای "حسن و مجنون"، علامه حسن زاده آملی

مثنوی زیبای "حسن و مجنون" سروده حضرت علامه حسن زاده که نوعی عتاب به مجنون است که چرا از عشق لیلی دل خون گشته ای اما از آفریننده لیلی غافل هستی؟!:

  یکی پرسید از آن بیچاره مجنون

 که ای از عشق لیلی گشته دل خون

به شب میلت فزون تر هست یا روز؟

بگفتا گرچه روز است عالم افروز،

و لیکن با شبم میل است خیلی

 که لیل است و بود همنام لیلی

همه عالم حسن را همچو لیلی است

 که  لیلی آفرینش در تجلی است

همه رسم نگار نازنینش

همه همنام لیلی آفرینش

همه سر تا به پا غنج و دلالند

همه در دلبری حد کمالند

همه افرشته حسن و بهایند

همه آئینه ایزد نمایند

نگارستان عالم با جلالش

حکایت می نماید از جمالش

چو حسن ذات خود حسن آفرین است

جمیل است و جمال او چنین است

به سرّ من بسی راز نهفته است

ولیکن قوت نطقم بخفته است

اگر مجنون حسن را دیده بودی

به عقل خویشتن خندیده بودی

۴ نظر ۹۳/۰۷/۱۵
۴۳۲۹ بازديد

تازه به تازه نو به نو (غزلی از علامه حسن زاده)

  جلوه  کند نگار من تازه به تازه نو به نو

  دل برد از دیار من تازه به تازه نو به نو

چهره بی مثال او وهله به وهله رو به رو

برده ز من قرار من تازه به تازه نو به نو

زلف گره گشای او حلقه به حلقه مو به و

موجب تار و مار من تازه به تازه نو به نو

عشوه  جان  شکار او خانه به خانه  کو به کو

در صدد شکار من تازه به تازه نو به نو

دشت و چمن چمد چو من لحظه به لحظه دم به دم

ز صنع کردگار من تازه به تازه نو به نو

لشکر بی شمار او دسته به دسته صف به صف

می  گذرد  کنار  من   تازه   به تازه نو به نو

شکر  و  ثنای  او  بود  کوچه  به کوچه در بدر

شیوه من شعار من تازه به تازه نو به نو

محضر اوستاد من رشته به رشته فن به فن

عزت و افتخار من تازه به تازه نو به نو

دشمن بی خرد برد گونه به گونه پی به پی

سنگدلی به کار من تازه به تازه نو به نو

حُسن حَسَن فروزد از سینه به سینه دل به دل

ز نور هشت و چار من تازه به تازه نو به نو 

( "هشت و چار" مشیر به 12 امام معصوم علیهم السلام است)

منبع: دیوان اشعار حضرت علامه حسن زاده آملی

۶ نظر ۹۳/۰۴/۲۲
۱۵۳۲ بازديد

غزل آهسته آهسته (حضرت علامه حسن زاده)

رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته

مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته

 سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم

  که گفتا حل شود مشکل ولی آهسته آهسته

تحمل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی

شود لعل بسی قابل ولی آهسته آهسته

مزن از ناامیدی دم که آن طفل دبستانی
شود دانشور کامل ولی آهسته آهسته

به نور دانش و تقوا، شود گمگشتگانی را
 به حق آوردن از باطل ولی آهسته آهسته

 همای عشق ما را بُرده با خود در بر دلبر
 ازین منزل بآن منزل ولی آهسته آهسته
که باید ناخدا کشتی در امواج دریا را
کشاند جانب ساحل ولی آهسته آهسته
 بدامن دامن دُر ثمین دیدگانم شد
 سرشک رحمتش نازل ولی آهسته آهسته
 سحرگاهی دل آگاهی چه مینالید از حسرت
 که آه از عمر بیحاصل ولی آهسته آهسته


(حضرت علامه حسن زاده آملی، دیوان اشعار)
۷ نظر ۹۳/۰۴/۱۷
۷۵۵۱ بازديد

غزل شهر الله (حضرت علامه حسن زاده آملی)

خوش آمد باز شهر الله خوش آمد
برای مردم آگه خوش آمد

ندای عرشی صوموا تصحوا ؛
ز میر کاروان ره خوش آمد

خوش آمد همدم شب زنده داران
چو یار مهربان از ره خوش آمد

بود در این صدف دُرّ یتیمی
فروزانتر ز مهر و مه خوش آمد

فرود آمد به شهر الله قرآن
ز هفتم آسمان به به خوش آمد

نه قرآن بلکه دیگر مصحف حق
در او نازل شده خه خه خوش آمد

مهی گسترده در وی خوان یزدان
ندارد منع این درگه خوش آمد

در این مه میهمانان خدائیم
خدایا این مبارک مه خوش آمد

برای خلوت دلداده عشق
سر شب تا سحر صد ره خوش آمد

حسن از ذوق ادراکش سراید
خوش آمد باز شهر الله خوش آمد

25 شعبان 1348شمسی، دیوان اشعار علامه حسن زاده آملی


۷ نظر ۹۳/۰۴/۰۷
۹۱۶ بازديد