۱۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علامه حسن زاده آملی» ثبت شده است

غزل حدیث عشق ( حضرت علامه حسن زاده)

همى هواى تو دارم بسر دقیقه دقیقه‏

که در لقاى تو دارم سفر دقیقه دقیقه‏

بدین امید سر آید شبم که در سحرش

مگر به روى تو افتد نظر دقیقه دقیقه‏

خیال وصل توام ار نبود آب حیاتم‏

فغان ز آتش سوز جگر دقیقه دقیقه

چه خون دل که خورد باغبان تا که دهد

نهال باغ امیدش ثمر دقیقه دقیقه‏

چگونه رسم قرارم بود که از رسمت

جهان شود همه زیر و زبر دقیقه دقیقه

چه طلعت است که هر جلوه اش ببار آرد

دوباره عالم بى حد و مر دقیقه دقیقه

چه ملکت است که با نظم خاص از هرسو

قواى بى عدد آید بدر دقیقه دقیقه

هزار مرحله را پشت سر نهادم و دارم‏

هزار مرحله خوف و خطر دقیقه دقیقه‏

دل فگار من و زلف چنبرین نگارم

کند حکایت از یکدگر دقیقه دقیقه‏

که قدر لذت سوز و گداز را داند

فتد چو مرغک بى بال و پر دقیقه دقیقه

 به کام دل برسیدن شگفت پنداریست

که میزند به تن و جان شرر دقیقه دقیقه‏

بطوف کعبه عشق است آسمان و زمینش‏

چنانکه انجم و شمس و قمر دقیقه دقیقه

 نه ساز عشق که با عقل و نفس دمساز است

به رقص آمده کوه و کمر دقیقه دقیقه‏

حدیث عشق اگر خواهى از حسن آموز

که درس عشق نماید زبر دقیقه دقیقه

۳ نظر ۹۳/۰۸/۲۹
۱۷۸۶ بازديد

طرح زیبا: دستورالعملی از علامه حسن زاده آملی

برای دریافت طرح با کیفیت اصلی روی عکس کلیک کنید (طرح از بلاغ مازنداران)
800 کیلوبایت

طرح علامه

دائماً طاهر باش

و به حال خویش ناظر باش

و عیوب دیگران را ساتر باش

با همه مهربان باش

و از همه گریزان باش

یعنی با همه باش و بی همه باش

خداشناس باش، در هر لباس باش

آزاده باش و دلداده باش،

فرزانه باش و جان باخته باش

با همه باش و بی همه باش،

آشـنای همه باش، بیگانه باش

حاضر و شـاهد باش و ناظر و غائب باش

در جمع همه باش و با احدی مباش،

دلـسوز خلق خدا باش،در عین حال از آنان ترس داشته باش.

۱ نظر ۹۳/۰۸/۲۵
۲۵۰۱ بازديد

علامه طباطبایی: حرف این است، حال هر چه میخواهید بگویید

حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله:

روزى مرحوم علامه طباطبایى را در خیابان زیارت کردم و در معیت ایشان، تا درب منزلشان رفتم. به درب منزل که رسیدیم ایشان تعارف کردند.

عرض کردم : مرخص مى شوم.

ایشان، در پله بالا ایستاده بودند و (بنده) پایین بودم، رو به من کردند و گفتند:

حکماى الهى این همه فحش ها را شنیدند، سنگ حوادث را خوردند، قلم ها به دشنام و بدگویى آنها پرداختند، این همه فقر و فلاکت و بیچارگى را از تبلیغات سوء کشیدند. گاهى به کهک به سر مى بردند و گاهى ... با این همه حقایق را در کتاب هایشان نوشتند و گفتند: آقایانى که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگى را در کام ما تلخ کردید و مردم را علیه ما شورانیدید، حرف این است و حق این است که نوشته ایم و براى شما گذاشته ایم ، حال هر چه مى خواهید بگویید.

منابع: کتاب گفت و گو با علامه حسن زاده آملی، ص 115 ** و کتاب فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی

۱ نظر ۹۳/۰۸/۲۲
۱۷۰۸ بازديد

دانش پژوه به چه چیزهایی نیاز دارد؟

دانش پژوه به 6 چیز نیاز دارد تا دانا شود:

1. هوش سرشار

2. دوستی پیوسته به دانش

3. بردباری نیکو

4. دلی تهی

5. گشاینده ی دریافت دهنده (استاد)

6. روزگاری دراز

منبع: دروس معرفت نفس. درس هشتاد سوم. حضرت علامه حسن زاده آملی

۳ نظر ۹۳/۰۸/۱۴
۱۰۰۱ بازديد

دریافت مستند طبیب روحانی درباره علامه حسن زاده آملی

برنامه "مشاهیر تهران" که از شبکه تهران پخش میشود، روز پنجشنبه 24 مهر 1393 ساعت 15:00، اقدام به پخش مستند "طبیب روحانی" درباره حضرت علامه ابوالفضائل حسن زاده آملی حفظه الله، نمود که در حدود 24 دقیقه از این شبکه پخش شد. این مستند حاوی بخشهایی از همایش تجلیل از شخصیت ایشان و همچنین قطعه فیلمهایی از فرمایشات و خاطرات حضرتش می باشد.

میتوانید این مستند را با کیفیت خوبی دریافت کنید:

۸ نظر ۹۳/۰۷/۲۵
۲۶۳۶ بازديد

شعر زیبای "حسن و مجنون"، علامه حسن زاده آملی

مثنوی زیبای "حسن و مجنون" سروده حضرت علامه حسن زاده که نوعی عتاب به مجنون است که چرا از عشق لیلی دل خون گشته ای اما از آفریننده لیلی غافل هستی؟!:

  یکی پرسید از آن بیچاره مجنون

 که ای از عشق لیلی گشته دل خون

به شب میلت فزون تر هست یا روز؟

بگفتا گرچه روز است عالم افروز،

و لیکن با شبم میل است خیلی

 که لیل است و بود همنام لیلی

همه عالم حسن را همچو لیلی است

 که  لیلی آفرینش در تجلی است

همه رسم نگار نازنینش

همه همنام لیلی آفرینش

همه سر تا به پا غنج و دلالند

همه در دلبری حد کمالند

همه افرشته حسن و بهایند

همه آئینه ایزد نمایند

نگارستان عالم با جلالش

حکایت می نماید از جمالش

چو حسن ذات خود حسن آفرین است

جمیل است و جمال او چنین است

به سرّ من بسی راز نهفته است

ولیکن قوت نطقم بخفته است

اگر مجنون حسن را دیده بودی

به عقل خویشتن خندیده بودی

۴ نظر ۹۳/۰۷/۱۵
۴۳۴۱ بازديد

نوش جانتان!

حضرت علامه حسن زاده خطاب به آزادگانی که از اسارت برگشتند:

«به شما آب و نان ندادند؟ نوش جانتان!

گرسنگی کشیدید؟ نوش جانتان!

به شما اهانت کردند؟ نوش جانتان!

آفرین که آبروی حسین (ع) و زینب (ع) را حفظ کرده اید.»

منبع: رصد دلتنگی ها

۱۰ نظر ۹۳/۰۶/۳۱
۹۰۲ بازديد

شاخ زدن قوچ به آسمان (خاطره ای شیرین از علامه حسن زاده آملی)

حضرت علامه حسن زاده آملی در محضر علامه شعرانی سالها به تحصیل علم هیئت و نجوم پرداختند و 9 سال تقویم نجومی استخراج کردند که چاپ شد و به فرموده خودشان، خیلی از شبها تا به صبح به مشاهده صورت دلآرای آسمان میپرداخند. در شعری در این باره فرمودند:

من و ماه و شبانگاه و ستاره            بروى یکدیگر اندر نظاره 
 مرا با شاهدان آسمانى             به شبها بود بس راز نهانى

خاطره ای که با عبارات و الفاظ شیرین حضرت علامه خواهید خواند، درباره یکی از همین شب ها است:

 "اکنون بحث را بدین داستان که برایم پیش آمد پایان مى دهیم و آن اینکه:
در زمان جوانى که بهار زندگانى است از پریشان روزگارى و بى سر و سامانى، چند روز تابستانى در دیهى کوهستانى یگانه و بیگانه بسر مى بردم، پیرمردى کهنسال و دراز اندام که گوئى از پشت و نژاد عوج عناق بود بزرگ و داناى آن دیه بود. پیرى از پیرایه دانش تهى، ولى بزیور پارسایى پیراسته و آراسته و بسیار ساده و پاک نهاد بود. از سر میهمان نوازى بدیدارم آمد و تازگیها نمود و گشاده رویى و خوش خویى از خویشتن نشان دادن، برنامه ام این بود که چون پاسى از شب مى گذشت و همه بخواب مى شدند پوشیده از مردم از سرا بدر مى آمدم و بتماشاى چهره دلگشاى آسمان سرگرم مى بودم، و با پریرویان آسمانى چشمک بچشمک روبارو، همدم و هم سخن مى شدم. من ناآگاه که آن را پیر از کار این جوان آگاه شد و هر شب در کمین من است و بدین پندار نپخته که در آن دیه گنجى نهفته است و این تهیدست‏ پا بست آن شده است و در اندیشه بدست آوردن آنست. تا شبى در پیرامون کارم که من در گوشه اى نشسته بودم و او در کنارى ایستاده بود، ناگاه نگاهم به پیکرى هنگفت و شگفت افتاد، گفتم: جن است، بسم الله الرحمن الرحیم به زبان آوردم و دیدم پنهان نشد.
از جاى برخاستم و با دو دلى آهسته و آرام گام به گام گاهى گامى فراپیش و گاهى گامى فراپس، بسویش روانه شدم چنانى که او را راه چاره و گزیر گریز از من نبود، تا نزدیک شدم و دیدم آن پیر بى پیر است، ناچار از این روى داد، نخست اندکى سخن به چون و چرا آغاز شد و سپس به سازش و پرسش و پاسخ انجامی‏د، تا این که از من پرسید: این خط سپید آسمان چیست؟ گفتم از بسیارى ستاره هاى نزدیک هم و پرتو آنان خطى چنین شیرین و دلکش در سیماى زیبا و جانفزاى آسمان پدید آمده است که آنرا از راه شیرى و کهکشان مى خوانیم.
 پس از شنیدن این پاسخ چند بار سرش را از پیش به پس بجنبانید و گفت این که تو گویى سخنى سخت سست است و از بیخ نااستوار و نادرست.
گفتم اى پیر جوان بخت جهان دیده و سخن شنیده تو که از درستش آگاهى و بدان دانایى چه خوش است که آنرا در این دل شب از تو بیاموزم و بر دل نشانم و در روزگارم بیادگار داشته باشم و سپاسگزار شما باشم، امیدوارم که از خداى یکتاى بى همتا پاداش بسزا بستانى.
پس از اندکى درنگ گفت: هنگامى که حضرت ابراهیم خلیل بفرمان رب جلیل خواست فرزندش ذبیح را قربانى کند، همین که او را بزمین نهاد تا کارد را بر گردنش نهد، پروردگار مهربان به جبرئیل دستور داد که هرچه زودتر قوچى را از بهشت مشک سرشت براى ابراهیم ببر، و از او بخواه که بجاى فرزندش این قوچ را ذبح کند، چون جبرئیل خواست قوچ را از آسمان بزمین آورد آن زبان بسته، بسى سرکشى و بى تابى کرد که بر اثر آن ناآرامى شاخش چنان سخت به آسمان کشیده شده که این خراش بر رخسار آسمان پدید آمده است"

منبع: دروس هیئت و ریاضی حضرت علامه حسن زاده آملی، جلد2، صفحه 519

۳ نظر ۹۳/۰۶/۱۲
۱۰۰۰ بازديد

شوق و ذوق به تحصیل علوم (علامه حسن زاده آملی)

بخشی از گفتگوی روزنامه رسالت با حضرت علامه حسن زاده آملی در تاریخ 1373/7/24
سوال: دوست داریم بدانیم روزها چه کار مى‏ کنید؟ آیا مى ‏توانید کارهایى که بطور روزانه انجام مى ‏دهید برایمان بگویید؟ چه چیزى الآن بیشترین وقت شما را اشغال مى‏ کند؟ در حقیقت مردم مى‏ خواهند بدانند چه چیزى ذهن یک فیلسوف، عارف، حکیم، فقیه، ریاضى‏دان، ادیب و ... را در این 66 سالگى (سال 1373) به خود مشغول داشته است؟
جواب: بنده از حسن نیّت و بزرگوارى و تشویق و دانش‏ پرورى شما تشکر مى‏ کنم. و واقع و حقیقت امر این است که در شوق‏ و ذوق به تحصیل علوم و معارف در غزلى گفته ‏ام:

منم آن تشنه ی دانش، که گر دانش شود آتش

مرا اندر دل آتش، همی باشد نشیمن ها 

 من که از شش سالگى به مکتب رفته ‏ام، تاکنون ندیم من، کتاب و معشوق من استاد و درس و کار من، بحث و تدریس و تصنیف است، ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء.
استادم آیة اللّه علّامه شعرانى رضوان الله علیه درباره این کمترین ترقیم فرموده است:
و بلوته منذ عشرین سنة بل اکثر فلم أرفیه ما یشینه و یؤخذ علیه إلا الجدّ و الاجتهاد، فجمع من علوم الدین جمیع ما یجب أن یعلمه علماء الدین، و لم أره مرة واحدة یتأنّف من علم ...
یعنى: بیش از بیست سال او را آزمودم و در او جز جدّ و جهد به تحصیل علوم چیزى نیافتم و ندیدم، و همه علومى را که باید دانشمند دینى بداند گرد آورده است. و ندیدم که یکبار از علمى خوددارى کند و روگردان باشد و بیزارى بجوید ...
در اینجا خاطره‏ اى را که از حضرت استاد شعرانى دارم به عرض برسانم، و آن این‏که روزى به من فرمود: «مبادا به سرنوشت ابن اعلم مبتلا شوى». گویند که ابن اعلم ریاضى‏ دان منجّم معروف معاصر عضد الدوله دیلمى از کثرت کار و کوشش در تحصیل و تصنیف علوم و فنون، خستگى و ملال دماغى بدو روى آورد بگونه ‏اى که وقتى او را دیدند با آن همه عشق و علاقه ‏اش به کتاب، کتاب هایش‏ را یکجا جمع کرده مى‏خواهد آتش بزند؛ لذا مرحوم استاد از روى مطایبه به بنده فرمود کارى نکنى که به سرنوشت ابن اعلم دچار شوى.

منبع: هزار و یک کلمه، جلد 2، صفحه 490

۰ نظر ۹۳/۰۶/۰۷
۱۰۹۲ بازديد

مناجاتی شیرین و دلنشین (علامه حسن زاده آملی)

باسم الله خیر الأسماء وقتى این شوریده را شور و نوایى بود و به زبانى که داشت می ‏گفت:
اى که مرا بدین حسن و بها آفریده ‏اى و چنین جمال و جلال داده ‏اى، مرا به سوى خود بدار.
اى که همه از تو پدید آمدند و به فرمان تو در کارند و در راه خود استوارند این آفریده‏ ات را در کار و راهش هشیارى و استوارى ده.
اى که خورشید را چراغ ایوان این جهان و ماه را شمع شبستان آن گردانیدى، دیدگانم را به نور جمالت فروغ ده و دلم را از تاریکى نادانى برهان.
اى که قندیلهاى ستارگان را در سقف این گنبد مینا چنین آراستى، قندیل قلبم را آویخته به محبت ذات پاکت بدار.
اى که چشم و گوش و دل و زبانم داده ‏اى، نعمت دیدار خود عطایم فرما.
اى آفریدگارم دستم را بگیر تا تنها تو را بینم و سخن تو را بشنوم و دل به تو بازم و زبان را به یاد تو گویا سازم.
اى آفریدگارم خواهم بگویم نمى‏ دانم چه بگویم و خواهم بجویم نمى ‏دانم چه بجویم اینقدر دانم که باید گویاى تو و جویاى تو بود.
اى آفریدگارم طبیب براى دردمندان است اگر تو دردم را دوا نکنى و امیدم را روا نکنى به کجا روم.
آفریدگارم چگونه آفریننده از آفریده غافل است و از وى دور، مرا در حضور بدار و بیداریم ده. اگر آفریننده را خواب در رباید نگهدار آفریده کیست؟ دانم که تو را خواب و پینگى ناید، خواب و خوراک در تو راه ندارد و هر که را خواب و خوراک کمتر است به تو نزدیکتر است، مرا با خود نزدیک گردان. تو دومى ندارى تنهایى مرا به تنهایى خوى ده تا رنگ تو گیرم که تو خوبى و باید به خوبى تن درداد.
آفریدگارا براى خودم نابودى نمى ‏بینم و هستم که هستم و هستم که هستم که «تا» و «الى» و «حتى» با بودم سازگار نیست، یاریم فرما تا در این کشتزار پاک بلد طیّب تخم نیکبختى براى ابدم بکارم، و در این بازار گرم "رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله" سرمایه ‏اى تحصیل کنم که به کارم آید.
آفریدگارا در این دل شب با تو عهد بستم که دهن به هرزه نگشایم، و سخن بیهوده نگویم و در هر کارى جز خشنودى تو نخواهم و در هر حال جز راه تو نپویم.
آفریدگارا من جهان را دریاى بیکرانى مى ‏بینم و خودم را موجى از دریا، وه چه دریایى و چه دریایى، وه چه موجى و چه موجى، اینهمه افواج امواج چه مى ‏کنند مرا به زبان آنها آشنایى ده و مرا از من رهایى ده. خوشا آنانکه نه جهان مى‏ بینند نه امواج.
آفریدگارا جانم را به سوز و گداز بدار و زبانم را به راز و نیاز.
آفریدگارا من کیستم من چرا از خود مى ‏ترسم از کى بپرسم من کیستم جز تو کیست تا حل این معمّا کند و این گره بسته را واکند.
آفریدگارا از پشه آنقدر اندیشه دارم که از پیل، و از مور آن اندازه که از اژدهاى دمان، و از کرم شب‏ تاب همان که از آفتاب، چیست که عجیب نیست؟ رستنی ها همه حیرت ‏آور، حیوانات همه مهیب، کوهها همه عجیب، دریاها همه سهمگین، ستارها همه دلربا و جانفزا، اینهمه از کجا پیدا شدند اصلشان چه قدر زیبا خواهد بود و چقدر بزرگ و توانا خواهد بود؟ همه علمند و شعور، همه هشیارند و بیدار، همه در زمزمه مدح و ثناى تو، همه سر به آستان تو نهاده ‏اند این چه شوکت و سلطنت است و این چه جبروت و عظموت؟
آفریدگارا جسم و جانم داده ‏اى، گوش و زبانم داده‏ اى، نطق و بیانم داده‏ اى، ندانم چى به من نداده‏ اى، توفیقم ده تا اینهمه نعمتها را کفران نکنم، چه از شکر آنها عاجزم و کسى از عهده شکرت برنمى‏ آید.
الهى به نیروى خرد دریافتم که شیرین‏تر از کلام تو کلامى نیست سرّم را به اسرار آن آشنا گردان.
آفریدگارا پادشاهى تو را نتوان به سلطنت و قدرتى تمثیل کرد که اینها سایه ‏اند، هرکه با پادشاه نزدیک‏تر است خشیت او بیشتر است، به عظمت پشگان و مورچگانت سوگند مى ‏دهم که خشیتم ده. اى که یحیى را در صبا حکم بخشیدى‏ و درباره او فرموده‏ اى: "و آتیناه الحکم صبیا"، و عیسى را در کودکى گویا کرده ‏اى که "انى عبد الله" گفت حسن بن عبد الله چهل و چهار ساله را حکم و زبانى ده.
آفریدگارا غبطه فرستادگانت را مى ‏خورم که وقف تو بودند، و از ملائکه عالین لذّت مى ‏برم که مات تواند این آفریده را به خود واقف گردان تا وقف تو و مات تو شود.
آفریدگارا تو پاکى و پاکانت به سویت راه دارند یاریم کن تا همواره تن و جانم پاک باشد.
آفریدگارا جهان را بهشت مى ‏بینم و از زیبایى آن لذت مى ‏برم جمال تو که جهان آفرینى تا چه اندازه دلنشین خواهد بود.
آفریدگارا مى‏ بینم که همه چشم گشوده ‏اند و مرا مى ‏بینند و از من آگهى دارند از روى آنها شرم دارم تا چه رسد از روى تو.
آفریدگارا مرا به سجده‏ هاى طولانى مدد فرما و شب زنده داریم ده که نواى سحر دلسوختگان از نغمه ‏هاى مرغان بهشتى گیراتر است.
۱ نظر ۹۳/۰۶/۰۲
۱۲۳۵ بازديد